۱۳۸۷ اسفند ۲۰, سه‌شنبه

سوسیالیسم علمی را باید علمی آموخت


مارکس و انگلس بر این باور بودند که یکی از ویژه گی های آموزه ها و تئوری های سوسیالیستی آنان،در تقابل با سوسیالیسم های آرمانشهری، علمی بودن این آموزه ها و تئوری هاست. یعنی آموزه های آنان از خیال پردازی های واهی اجتماعی و نظرورزی های ایده آلیستی و ماتریالیستم مشاهده گر دور است. بر همین پایه بود که انگلس می گفت از زمانی که آموزه های سوسیالیستی به علم تبدیل شده است باید بمثابه علم آموخته شود. یعنی باید به طور سیستماتیک مفاهیم، احکام، استدلال ها، استنتاج ها و تئوری های آن را آموخت و به کاربرد و در پرتو تجربه و پراتیک اجتماعی- تاریخی، معنا و مضمون آن ها را بررسی و بازبینی نمود. البته نباید از یاد برد که علمی بودن، تنها یکی از ویژه گی های آموزه های سوسیالیسم مارکسی است، بنابر این نباید آموزه های سوسیالیسم مارکسی را به همین یک ویژه گی آن فروکاست. آموزه های سوسیالیسم مارکسی، کارگری، انقلابی، انتقادی و علمی است. در نتیجه باید تئوری های سوسیالیسم علمی را، علمی آموخت و به شیوه ی علمی به کاربرد. برای مثال اگر کسی بخواهد مبانی نقد اقتصاد سیاسی مارکس را بیاموزد باید به طور سیستماتیک مفاهیم، احکام، استدلال ها و استنتاج ها و تئوری های نقد اقتصاد سیاسی مارکس را بیاموزد. یعنی باید مفاهیم و مقوله هایی چون کالا، ارزش، نیروی کارو... را بدرستی بیاموزد و به هنگام به کار گیری این مفاهیم و مقوله ها به معنای آن توجه کند.

شما در گفتار روزمره می توانید عباراتی چون علی نیرومند است، توانمند است یا قدرتمند است را به مثابه عباراتی مترادف به کار برید، اما اگر این مفاهیم را در قلمرو علم فیزیک، بدون تمایز معنایی آن استفاده کنید، به شما خواهند گفت دوست عزیز شما با مفاهیم علم فیزیک آشنا نیستید. رفیق فرهاد فریاد در مقاله ی سوسیالیسم علمی و سوسیالیسم برابری طلب، متاسفانه بدون توجه به معنای مفاهیم و مقوله های نقد اقتصاد سیاسی مارکس، با ادبیات و زبانی آشفته، مفاهیم علمی مارکس را هلاک کرده است. من در نوشته ای با عنوان سوسیالیسم علمی رفیق فرهاد فریاد به نقد نوشته ی ایشان پرداختم و با استناد به بند بند نوشته ی وی، درک غیر علمی ایشان را از مفاهیم و مقوله هایی اقتصادی نشان دادم. رفیق فریاد در نوشته ای با عنوان نیما طاهری و وحشت از علم، کوشیده است در دفاع از نوشته ی خود به نقد من پاسخ دهد. پیش از آن که به ارزیابی حاصل کوشش ایشان بپردازم، نخست باید چند نکته ی کلی را یادآوری کنم. نخست آن که ایشان در متن پاسخ خود فقط یک بار به متن نوشته ی من استناد کرده اند. و در بقیه ی موارد با پرهیز از استناد به متن نقد من، عبارات مرا با ذهن و زبان خود باز نویسی کرده اند، و سپس کوشیده اند به متن خود ساخته پاسخ دهند. البته این عمل ایشان تازه گی ندارد، بل یکی از ویژه گی ها و حربه های شناخته شده ی نوشته های انتقادی ایشان است. در نتیجه پاسخ ایشان از امانت و انصاف بدور است. دوم آن که ایشان از پاسخ دادن به نقد های روشن و مشخص گریخته و با طرح مباحث بی ربط کوشیده، با گل آلود کردن آب، کم عمقی خود را از نظر پنهان کند. به عبارت دیگر ایشان به جای بحث حول موضوع نقد به طرح مسائل و مباحثی می پردازند که ربطی به موضوع نقد ندارد. در نتیجه پاسخ ایشان معطوف به روشنگری نیست. سوم آن که من در نقد خویش کوشیده بودم با بسط نظرات رفیق تا انتهای منطقی آن، تناقضات و آشفته گی های آن را آشکار کنم. اما ایشان نقد مرا به مثابه کیفر خواست دادستانی تلقی کرده و کوشیده با چرخاندن انگشت اتهام، از نتایج ناگزیر اندیشه ی خود فرار کند. در نتیجه یا منطق نقد درون ماندگار مرا درنیافته است، یا دریافته ولی کوشیده با نادیده گرفتن آن گریبان خود را خلاص کند. با این همه من به سهم خود می کوشم با بررسی پاسخ ایشان، فرصتی برای تدوام گفت و گو ایجاد کنم.

ایشان در نوشته ی نخست خود کوشیده بود بیکاری را با رشد ابزار تولید و نقش آن درکاهش زمان کار اجتماعا لازم توضیح دهند. من به ایشان یادآوری کردم که مارکس بیکاری را در ذیل مفهوم ترکیب ارگانیک سرمایه توضیح می دهد، نه زمان کار اجتماعا لازم. ایشان در پاسخ خود به نقد من بدون نشان دادن ربط کاهش زمان کار اجتماعا لازم به افزایش بیکاری، به توضیح مفهوم زمان کار اجتماعا لازم پرداخته است . البته همین که ایشان دیگر نه از مقدار کار اجتماعا لازم، بل از زمان کار اجتماعا لازم سخن می گوید جای بسی خوش حالی دارد. اما آن چه که هنوز ایشان درک نکرده این است که کاهش زمان کار اجتماعا لازم، نه سبب بیکاری، بل سبب افزایش زمان کار اضافی، تولید ارزش اضافه ی نسبی و فوق العاده می شود. بنابر این همان گونه که در نقد خود توضیح دادم برای توضیح بیکاری ایشان باید به مفهوم ترکیب ارگانیک سرمایه رجوع کند. رفیق فریاد در پاسخ خود می گوید: « درک او( نیما طاهری) از ترکیب ارگانیک و گرایش نزولی نرخ سود همان درکی ست که آنها ( استالینیست ها) ارائه کرده اند حجم سرمایه را بیشتر مد نظر داشته اند نه رشد ابزار تولید و دقیقا من از همین زاویه آنرا نقد کرده ام » اول آن که ایشان در نوشته ی نخست خود به هیچ وجه به مفهوم ترکیب ارگانیک سرمایه اشاره نکرده اند، چه رسد به آن که به درک استالینیست ها اشاره کرده باشند. دوم آن که نوشته ی مرا تحریف نموده است، من گفته ام: « مارکس بدرستی بر این باور بود که در فرایند انباشت سرمایه علاوه بر افزایش سرمایه، ترکیب سرمایه نیز تغییر میکند. بدین معنا که با رشد ابزار تولید، از مقدار سرمایه متغیر( نیروی کار) نسبت به سرمایه ثابت کاسته می شود، در نتیجه در واحد های تولیدی و خدماتی با کاهش نسبت سرمایه متغیر به سرمایه ثابت، ما شاهد کاهش قدر نسبی نیروی کار هستیم. آن چه که امروزه به آن بیکاری ساختاری می گویند.» همان گونه که می بینید من برخلاف نوشته ی تحریف آمیز رفیق فریاد بر نقش رشد ابزار تولید در ترکیب ارزشی سرمایه تاکید کرده ام. سوم آن که ایشان هنگامی هم که در پاسخ خود ناگزیربه مفهوم ترکیب ارگانیک سرمایه اشاره کرده، کوشیده سریع بحث را دور بزند، زیرا اگر می خواست این بحث را با رجوع به مارکس تشریح کند، درمی یافت که کلید درک بیکاری در رشد ابزار تولید و نقش آن در ترکیب ارزشی سرمایه نهفته، نه در رشد ابزار تولید و نقش آن در کاهش زمان کار اجتماعا لازم. مارکس در سرمایه جلد اول، فصل بیست و پنج می گوید: « در این فصل تاثیر رشد سرمایه بر سرنوشت طبقه کارگر را بررسى خواهیم کرد. مهمترین عامل در این بررسى ترکیب سرمایه و تغییرات آن در خلال پروسه انباشت است.» ترجمه ی جمشید هادیان. مارکس در همین فصل به طور مفصل ذیل عنوان تولید فزاینده ی اضافه جمعیت نسبی، یا لشکر احتیاط صنعتی، به تشریح بیکاری می پردازد. مارکس می گوید: « این تنزل نسبى شتاب‌گیرندۀ جزء متغیر، که با افزایش شتاب‌گیرندۀ کل سرمایه همراه است [اما با آن همگام نیست] و سریع‌تر از آن حرکت مى‌کند، در قطب مقابل به شکل وارونۀ افزایش مطلق [یا طبیعی] جمعیت کارگری ظاهر مى‌شود که همواره سریع‌تر از افزایش سرمایه متغیر، یا وسایل اشتغال، حرکت مى‌کند. اما در حقیقت این انباشت کاپیتالیستى است که بطور مداوم، و در واقع به نسبت مستقیم توان و گستردگی‌اش، موجد یک جمعیت کارگری بطور نسبى مازاد می‌شود، جمعیتی که مازاد بر نیازهای متوسط سرمایه برای ارزش‌افزائى، و بنابراین اضافی است.» رفیق فریاد در پاسخ خود به نقد من نوشته، استالینست ها در بحث ترکیب ارگانیک سرمایه، بیشتر بر حجم سرمایه تاکید گذاشته اند و نه ابزار تولید. من نمی دانم استالینست ها در کدام بحث خود مرتکب چنین اشتباهی شده اند، تا آن جا که من می دانم درسنامه های اقتصادی آن ها از چنین اشتباهی عاری است. اما این را می دانم که رفیق ما هنوز هم درک درستی از مفهوم ترکیب ارگانیک سرمایه ندارد، ایشان فکر می کند در ترکیب ارگانیک سرمایه، بحث حول انتخاب حجم سرمایه، یا ابزار تولید جریان دارد. اگر ایشان به خود زحمت می داد و به سرمایه مارکس رجوع می کرد، درک درستی از این مفهوم می یافت. مارکس در فصل بیست و پنج، ذیل بحث قانون کلی انباشت سرمایه می گوید: « ترکیب سرمایه در دو بُعد معنا دارد: بعد ارزشى و بعد مادی. ترکیب سرمایه در بعد ارزشى عبارتست از نسبت تقسیم کل سرمایه به سرمایه ثابت، یا ارزش وسایل تولید، و سرمایه متغیر، یا ارزش قوه کار، یعنى جمع کل دستمزدها. سرمایه در بعد مادی، یعنى از جنبه نقش عملیش در پروسه تولید، بطور کلی به وسایل تولید و قوه کار زنده تقسیم مى‌شود. این ترکیب مادی سرمایه را نسبت بین مقدار وسایل تولید مورد استفاده در پروسه تولید و مقدار قوه کاری که برای استفاده از این وسایل لازم است تعیین مى‌کند. من ترکیب نوع اول را ترکیب ارزشى سرمایه و ترکیب نوع دوم را ترکیب فنى سرمایه مى‌نامم. بین این دو رابطه متقابل تنگاتنگى برقرار است. برای بیان این رابطه من ترکیب ارزشى سرمایه را، تا آنجا که بواسطه ترکیب فنى تعیین مى‌شود و تغییرات آنرا منعکس مى‌کند، ترکیب اندامى سرمایه مى‌نامم. در این تحقیق هر جا اصطلاح ترکیب سرمایه را بدون ذکر هیچ صفتی برای آن به کار مى‌بریم، منظورمان ترکیب اندامى سرمایه است.» ترجمه جمشید هادیان.

من در نقد خود به درک اکونومیستی رفیق فریاد از مفهوم نیروهای مولده نوشته بودم: « با توجه به تاکیدی که رفیق فریاد بر تکنولوژی و ابزار تولید می کند، و هیچ اشاره ای به طبقه کارگر نمی کند، بخوبی می توان فهمید که ایشان درکی اکونومیستی از مفهوم نیروهای مولده دارند، یعنی می پندارند مفهوم نیروهای مولده، معادل تکنولوژی و ابزار تولید است. در صورتی که مارکس انقلابی ترین عنصر نیروهای مولده را طبقه ی کارگر می دانست.» ایشان در پاسخ به نقد من نوشته است: « مثلا اشاره به این نکته کرده اند که مارکس از نیروهای مولده و نقش انسان نیز اهمیت داده اند اما توجه نمی کند که من از رشد ابزار تولید صحبت می کنم که این به معنی آنست که انسان ابزار ساز است و این انسان ابزار ساز ابزار تولید را رشد داده است...» بی ربطی پاسخ رفیق فریاد، بخوبی بیان گر این حقیقت است که ایشان به هیچ وجه متوجه نقد من نشده است. بناگزیر باید قدری توضیح واضحات بدهم. رفیق ما اگر توجه می کرد می دید، مارکس از نیروهای مولده سخن گفته است، نه نیروی مولده. نزد مارکس مفهوم نیروهای مولده، در برگیرنده ی تمام عناصری است که در روند تولید اجتماعی مولد هستند. یعنی، وسایل تولید، که خود دربرگیرنده ی ابزار کار و موضوع کار است؛ علم، تجربه و مهارت، و سرانجام نیروی کار. بنابر این هر درکی که مفهوم نیروهای مولده را به یکی از عناصر آن تقلیل دهد، درکی غیر مارکسی از این مفهوم ارائه داده است. من به همین اعتبار هم چنان بر این باورم که درک رفیق فریاد از مفهوم نیروهای مولده، اکونومیستی است. ایشان پنداشته مشکل درک تقلیل گرا و اکونومیستی خود را می تواند با این عبارت که انسان ابزار ساز است حل کند. مشکل این نیست که چرا شما به پیش فرض بدیهی انسان ابزار ساز است اشاره نکرده اید، مشکل این است که شما نیروی کار انسانی را نه پویا ترین عنصر نیروهای مولده، بل پیش فرض بدیهی ابزار تولید می دانید. درک شما اکونومیستی است چون مفهوم نیروهای مولده را به یکی از عناصر آن، یعنی ابزار تولید تقلیل داده اید.

رفیق فریاد در نوشته ی نخست خود گفته بود به علت عقب مانده گی و فرسوده گی ابزار تولید، کارگر کار غیر مفید انجام می دهد. من در نقد خود نوشته بودم : « تقسیم کار به مفید و غیر مفید، تحلیل کار با ادبیات و اخلاق اقتصاد بورژوازی است، مارکس در برابر این واژه ها از کار مولد و غیر مولد سخن می گوید. البته آن چه که ایشان می خواسته بگوید نه غیر مولد بودن کار، بل پایین بودن سطح بارآوری نیروی کار است. یعنی ایشان می خواسته بگوید به علت عقب مانده گی ابزار تولید، سطح بارآوری نیروی کار در ایران پایین است.» نقد من به نوشته ی ایشان متوجه سه نکته بود یکی آن که تقسیم کار به مفید و غیر مفید، بیگانه با ادبیات مارکسی است، این مفاهیم در ادبیات و اخلاق بورژوایی معنا و کاربرد دارد. ایشان در پاسخ خود توضیح نداده است که مارکس در کجا از این مفاهیم برای توضیح کار استفاده کرده است. نکته ی دوم نقد من این بود که مارکس به جای کار مفید و غیر مفید از مفهوم کار مولد و غیر مولد استفاده می کرد. سوم آن که فکر می کردم شاید منظور ایشان از کار غیر مفید، پایین بودن سطح بارآوری نیروی کار است. اما ایشان در پاسخ خود توضیح می دهد که منظورش از کار غیر مفید این است که : « کار غیر مفید کاری ست که علی رغم بکارگیری بیش از حد ازنیروی انسانی بازهم نه ارزش مصرف بیشتر آفریده و نه ارزش مبادله ی بیشتر لذا این گونه تشدید کار نه شئی مصرفی بیشتر تولید کرده و نه ارزش اضافه ی بیشتر...» با این توضیح دیگر یقین یافتم که منظور ایشان همان مفهوم آشنای بهره دهی یا بارآوری نیروی کار است، که وی اصرار دارد آن را با مفهوم اخلاقی کار غیر مفید بیان کند. به این عبارت مارکس در فصل دوازده ی سرمایه توجه کنید: « منظور ما از افزایش بارآوری کار پدید آمدن چنان تغییری در پروسه کار است که بر اثر آن از طول مدت کار لازم اجتماعى برای تولید یک کالا کاسته شود، و مقدار معینى کار قدرت تولید مقدار بیشتری ارزش‌استفاده را بیابد.» مارکس سپس توضیح می دهد که برای افزایش بارآوری نیروی کارباید ابزار کار و شیوه ی کار کارگر تغییر کند. رفیق فریاد برای آن که من بهتر متوجه مفهوم کار غیر مفید شوم، نوشته است:« اگر نیما یک روز چاله ای بکند و روز دیگر آنرا پر کند در هر دو نیروی انسانی و انرژی انسانی را بیهوده صرف کرده است و از این رو این کار را نه غیر بارآور بلکه غیر مفید می گویند .» مثال ایشان بی شک برای درک معنای روزمره ی واژه ی کار غیر مفید روشن و گویا است، اما اگر همین درک را به گستره ی ادبیات اقتصادی تعمیم دهیم متاسفانه قدری غیر واقعی و خنده دار می شود. برای روشن شدن و قدری مزاح بیایید مثال ایشان را به عرصه ی کار تعمیم دهیم، و از وی بپرسیم در جامعه ی ایران چند سرمایه دار را می شناسد که از نیروی کاری که در استخدام خود دارد این گونه در روند کار بهره ببرد؟ البته بر اساس درک ایشان به جز کارگران نفت، همه ی کارگران ایران کار غیر مفید انجام می دهند. من نمی دانم به نظر ایشان سود سرشاری که در سی سال گذشته نصیب سرمایه داران ایرانی شده است، اگر حاصل کار کارگر نیست، پس حاصل چیست ؟

رفیق فریاد در نوشته ی نخست خود گفته بود، بیکاری ذات شیوه ی تولید سرمایه داری است. و من در نقد این عبارت نوشته بودم: « کسی نمی گوید بیکاری ذات شیوه ی تولید است، بل می گویند یکی از ویژه گی های ذاتی شیوه ی تولید سرمایه داری است.» ایشان در پاسخ خود ضمن تصحیح بی سرو صدای اشتباه اش، لابد برای قدر دانی از نقد من نوشته: « در بخش دیگری رفیق نیما به موضوع بیکاری برخورد کرده اند و آنرا ذاتی سرمایه نمی دانند.» ساده انگاری است اگر بپنداریم ایشان در اثربی دقتی نظر مرا تحریف کرده است. این نمونه ای بارز از تحریف آگاهانه و شیوه ی شناخته شده ی اخلاق ابزاری ایشان است. البته رفیق فریاد به این بسنده نکرده و برای تکمیل تحریف خود به دروغ نیز متوسل می شود، و در ادامه می گوید: « چگونه بیکار سازی را ذاتی این شیوه ی تولید نباید بدانیم و آنرا از عوارض آن و در نهایت در صدد رفع آن به شیوه ی بورژوائی مورد نظر رفیق نیما که تقسیم کار بیشتر را توصیه می کنند در حالی که تقسیم کار اجتماعی نیز زاده ی مالکیت خصوصی ست و برای تشدید انباشت بوجود می آید .» اول آن که من بیکاری را از عوارض سرمایه داری نمی دانم، و همان گونه که نوشته ام، بیکاری یکی از ویژه گی های ذاتی سرمایه داری است، دوم آن که ای کاش رفیق می گفت من در کجای متن خود برای حل بیکاری، تقسیم کار بیشتر را توصیه کرده ام، یا ایشان از کدام عبارت من این برداشت را کرده اند. پاسخ روشن است، چنین عبارتی در متن موجود نیست، این عبارت ساخته ی ایشان است.

در فرازی دیگر از پاسخ خود نوشته است: « نظر من اینست که رشد ابزار تولید ما را به جائی می رساند که دیگر نیاز به کار انسانی در تولید یا ازبین رفته و یا بسیار کاهش یافته است و آنگاه می توان از کمونیسم صحبت کرد .» آفرین بر این نبوغ ! ما را بگو که بی سبب تا به حال فکر می کردیم، سازمان دهی پیکار طبقاتی و انقلاب کارگری و دیکتاتوری پرولتاریا ست که ما را به سوی جامعه ی کمونیستی رهنمون خواهد کرد. تازه فهمیدیم که کار به این سختی ها هم نیست، چون به گفته ی رفیق فریاد رشد ابزار تولید ما را به جایی می رساند که می توانیم از کمونیسم صحبت کنیم. پس من به نماینده گی از همه ی کمونیست ها از ایشان و ابزار تولید بسیار پوزش می خواهم که ما پیش از رشد ابزار تولید از کمونیسم صحبت کردیم. توجه داشته باشید ایشان نمی گوید در جامعه ی سوسیالیستی ابزار تولید چنان رشد می کنند که دیگر نیاز به استفاده از نیروی کارانسانی در تولید از بین می رود یا کاهش می یابد، بل در جامعه ی بورژوایی این سطح از رشد را امکان پذیر می داند. وی نمی گوید با برنامه ریزی و ارداه ی آگاهانه ی دولت سوسیالیستی، این امر تحقق می پذیرد، بل می گوید ابزار تولید ما را به جایی می رساندکه... البته ایشان هیچ امیدی به ارشاد من ندارد زیرا به گفته ی ایشان:« متاسفانه رفیق نیما با استنتاج نادرست از ابزار تولید ضرورتا قادر نخواهد بود که مسیر و سیر تحولات انقلابی ماتریالیسم تاریخی را دریابد و درنتیجه با برخوردی غیر علمی مسیر تکامل را تشخیص نمی دهد و خود را به در و دیوار می زند.» حق کاملا با ایشان است من خیلی خود را به در و دیوار می زنم، در حالی که می توانم چون رفیق فریاد خود را آویزان ابزار تولید نمایم تا در مسیر و سیر تحولات انقلابی ماتریالیسم تاریخی قرار بگیرم، و با اجازه ی ابزار تولید درباره ی کمونیسم صحبت کنم.

ایشان با استنتاج درست از ابزار تولید به مسیر سیر ماتریالیسم تاریخی رسیده اند و مسیر تکامل را این گونه تشخیص داده اند : « برای رسیدن به کمونیزم ما معتقدیم کشورهای مقدم سرمایه داری و بخصوص آمریکا ؛ انگلستان و آلمان دارای بهترین شرایط هستند و در صورتی که طبقه ی کارگر این کشورها بتوانند با یک حرکت انقلابی قدرت را بدست بگیرند مسلما راه رسیدن سایر کشورها به سوسیالیسم هموارتر خواهد بود . و این تقریبا می توان گفت نزدیک ترین راه خواهد بود .» معیار ایشان برای تشخیص بهترین شرایط، البته به هیچ وجه معطوف به شاخص هایی چون شرایط حاضر سیاسی، سطح آگاهی، سازمان یافته گی طبقه ی کارگر و پتانسیل های مبارزه ی طبقه ی کارگر نیست، بل همان ابزار تولید است. وی با همین معیار نزدیک ترین راه رسیدن به کمونیسم را اعلام نموده اند، کدام آدم عاقلی را می توان پیدا کرد که نزدیک ترین راه را دور بزند و طولانی ترین راه را انتخاب کند. بنابر این باید امیدوار بود که طبقه ی کارگر کشورهای یاد شده هر چه زودتر با یک حرکت انقلابی قدرت را بدست بگیرند، ظاهرا دیگر لازم نیست دستگاه قدرت را تخریب کنند، فقط باید قدرت را بدست بگیرند، تا راه ما نیز برای رسیدن به سوسیالیسم هموار شود.

رفیق فریاد البته در این نوشته از راه دومی هم صحبت می کند که خواندنی است: « لنین برای تغییر در آن دوره ی تاریخی با تحلیل رشد ناموزون سرمایه داری امکان استقرار سوسیالیسم را در سایر کشورها امکان پذیر دانست و این نیز دومین راه است که کشورها ئی که با درجه ی رشد سرمایه دچار بحران و انقلاب می شوند راه سوسیالیسم را در پیش بگیرند اما نه با تفکرات استالینیستی بلکه با تفکراتی که منجر به افق دید کمونیسم از منظر آن چیزی که در بالا ذکر کردیم گردد .» راه دوم مخصوص کشورهایی است که با درجه ی رشد سرمایه دچار بحران و انقلاب می شوند، این عبارت با درجه ی رشد سرمایه، از آن عبارت های بی معنایی است که خواننده خود باید برای آن معنایی خلق کند. بنابر این اگر دچار انقلاب شدیم می توانیم راه سوسیالیسم را برگزینیم، اما نه با تفکر استالینی، بل با تفکری که رفیق فریاد در بالا ذکر کرد. خوبی این راه آن است که لازم نیست برای انقلاب سوسیالیستی تدارکی ویژه دید، چون به گفته ی رفیق فریاد این کشورها دچار انقلاب می شوند، درست مثل موقعی که کسی دچار سرما خورده گی می شود، این کشورها هم با درجه ی رشد سرمایه دچار بحران و انقلاب می شوند. تنها خطری هم که پس از به دست گرفتن قدرت مارا تهدید می کند تفکرات استالینیستی است، که البته خوشبختانه با افقی که رفیق فریاد پیش روی ما ترسیم کرده جای نگرانی نیست. می پرسید کدام افق، معلوم است همان افق رشد ابزار تولید، آن هم از نوع ابزار تولید بزرگ. تنها اشکال این افق آن است که بر خلاف گفته ی رفیق فریاد، این افق به هیچ وجه غیر استالینی نیست. کیست که نداند استالین ستایش گر ومعمار رشد ابزار تولید بود، آن هم از نوع بزرگ آن. نقطه ی اتصال افق رفیق فریاد با استالین دقیقا در همین باور داشتن به رشد ابزار تولید، به مثابه شاخص جامعه ی سوسیالیستی است. رفیق فریاد نیز چون استالین موتور حرکت تاریخ را ابزار تولید می پندارد، طبیعی است که با این درک از تاریخ و آن معیار برای سوسیالیست بودن نمی توان با استالینیسم مرزبندی کرد. معیار مرزبندی رفیق فریاد، رشد ابزار تولید است، آن هم بدون کوچکترین اشاره ای به روابط تولید، با این معیار به هیچ وجه نمی توان با گرایش های بورژوایی و خرده بورژوایی در شرایط کنونی مرزبندی کرد.

ایشان در بخشی دیگر از نوشته ی خود از کشفی دیگر سخن می گوید: « یکی از مهمترین کارهائی که بورژوازی انجام داد تفکیک کار فکری و یدی بود.» البته لطف ایشان به بورژوازی بر کسی پوشیده نیست، اما باید به عرض ایشان رساند که متاسفانه تفکیک و تقسیم کار فکری و یدی، همگام با شکل گیری جامعه ی طبقاتی رخ نمود، بورژوازی این تقسیم کار را گسترده تر و عمیق تر کرد.

در بخشی دیگر یادآور می شود که : « مارکس با درک از رابطه ی ابزار تولید بزرگ است که الغاء مالکیت و محو سرمایه داری را بطور علمی اثبات کرده است باید به خواننده ای که بتواند بخش اول عبارت بی معنای ایشان را با معنا کند جایزه داد. درک از رابطه ی ابزار تولید بزرگ، یعنی چه ؟ رفیق گرامی ما بر حسب عادت دیرینه ی خود همیشه مشتی کلمه نازل می فرمایند، بعد انتظار دارند ما معنای آن ها را کشف کرده و صدای اعتراض مان نیز بلند نشود.

رفیق فریاد بسیاری از نقد های مرا بی پاسخ گذاشته، بخشی دیگر را دور زده و تحریف کرده، اما یکی را هم به شیوه ی مرسوم خود پذیرفته. برای حُسن ختام بد نیست با شیوه ی پذیرش نقد از جانب ایشان هم آشنا شویم. « در آن مقاله اگر گفته باشم که نرخ سود قیمت کالا را تعیین می کند اشتباه است یا در موقع برگردان آن اشتباهی رخ داده است.» ببینید این جا که دیگر هیچ راهی برای دور زدن و یا به صحرای کربلا زدن وجود نداشته می گوید، اگر گفته باشم، این اگر برای چیست؟ می توانست پیش از پاسخ به متن مقاله ی خود نگاه کند. بعد می گوید شاید در موقع برگردان آن اشتباهی رخ داده است. برگردان؟ یعنی متن ایشان به زبانی غیر فارسی بوده و به فارسی برگردانده شده. اگر چنین هم بوده باشد بسیار بعید است مترجم عبارت: قیمت کالاها با ارزش آن سنجیده و تعیین می شود را به بدین صورت ترجمه کند: قیمت کالا بر اساس نرخ سود عمومی تعیین می شود. خلاصه اگر خطایی بوده کار کار برگردان بوده!


۱۳۸۷ اسفند ۱۵, پنجشنبه

سوسیالیسم علمی رفیق فرهاد فریاد


چند روز پیش مقاله ی « سوسیالیسم علمی و سوسیالیسم برابری طلب» نوشته ی رفیق فرهاد فریاد را که در سایت سلام دمکرات منتشر شده است، بدقت خواندم. با توجه به تاکید بسیاری که ایشان برعلمی بودن سوسیالیسم دارند. انتظار نداشتم نوشته ی وی این قدر با مفاهیم و آموزه های سوسیالیستی بیگانه و در تضاد باشد. برای این که به کلی گویی متهم نشوم، در ادامه می کوشم به مواردی که در این نوشته حاکی از بیگانگی و تضاد با مفاهیم و آموزه های سوسیالیستی است اشاره کنم.

ایشان در بند نخست مقاله ی خود نوشته اند: « متاسفانه هنوز هم اقتصاد دانان حتی کسانی که خود را منتسب به دیدگاههای سوسیالیستی می دانند کماکان همان درک عقب مانده از سوسیالیسم را معیار نقد اقتصاد سیاسی می دانند . زیرا زمانی که انقلابات بورژوائی بساط فئودالیسم را به هم ریخته بود موجی از دهقانان بیکار شده به سمت شهرها هجوم می بردند و توسعه ی اقتصادی قادر به جذب آنها برای کار مزدوری نبود . به همین دلیل هنوز تفکرات عقب مانده برای تطهیر سرمایه بیکاری را ذات این شیوه ی تولید نمی شناسند . و به همین دلیل است که آقای رئیس دانا تنها عامل توزیع نابرابر را نشانه ی بیکاری و فقر معرفی می کند» . بهتر است نخست به مفاهیم بی معنایی که در این بند هست اشاره کنم. شما نوشته اید « توسعه ی اقتصادی قادر به جذب آن ها برای کار مزدوری نبود.» در حالی که باید می نوشتید بورژوازی قادر به... بعد اگر می خواستید علت ناتوانی بورژوازی را توضیح دهید به توسعه نیافته گی سطح اقتصادی اشاره می کردید، نه توسعه ی اقتصادی. نوشته اید: « برای تطهیر سرمایه بیکاری را ذات این شیوه ی تولید نمی شناسند.» کسی نمی گوید بیکاری ذات شیوه ی تولید است، بل می گویند یکی از ویژه گی های ذاتی شیوه ی تولید سرمایه داری است. نوشته اید « آقای رئیس دانا تنها عامل توزیع نابرابر را نشانه ی بیکاری و فقر معرفی می کند. » نخست آن که شما بهتر بود منبع این گفته ی رئیس دانا را ذکر می کردید. من نمی دانم آیا رئیس دانا چنین عبارت بی معنایی را گفته است یا نه ؟ اما این را می دانم که این عبارت بی معنا را می توان به دو عبارت با معنا تبدیل کرد. یکی این که رئیس دانا توزیع نابرابر را عامل، بیکاری و فقر می داند. دیگر آن که رئیس دانا بیکاری و فقر را نشانه ی توزیع نابرابر می داند. البته همین جا یادآوری کنم که هر دوی این گزاره های با معنا، بخشی از آموزه های سوسیالیسم توزیعی و بورژوایی است. یعنی آموزه ای که ریشه ی نابسامانی هایی از قبیل بیکاری و فقر را نه در عرصه ی تولید و باز تولید سرمایه، بل در عرصه ی توزیع ثروت جستجو می کند. شما در ادامه گفته اید: « شاید این گفتار( توزیع نابرابر، عامل بیکاری و فقر است) در کشورهای متعارف سرمایه داری درست باشد اما دلیل بیکاری در سرمایه داری چیز دیگری ست.» توضیح درون پرانتز از من است. مگر کشورهای متعارف سرمایه داری، سرمایه داری نیستند، که در آن ها عامل بیکاری و فقر، توزیع نابرابر است، اما در سرمایه داری چیز دیگر؟ حال ببینیم این چیز دیگر که قرار است بیکاری و فقر را نه در کشورهای متعارف سرمایه داری، بل در سرمایه داری توضیح دهد چیست. به نظر رفیق فریاد: « اما دلیل بیکاری در سرمایه داری چیز دیگری ست . . آن هم ابزار تولید است که با رشد آن کار اجتماعا لازم در تولید را کاهش می دهد و هر چه کشورها از رشد صنعتی بالاتری برخوردار شوند این نسبت باز هم کاهش می یابد که تنها با تقسیم کار جدید و حرکت سرمایه های جدید است که حوزه های کارآفرین ایجاد می شود به همین دلیل ذات سرمایه بیکار کردن است از سوئی و افزایش تولید است که انبار شده و در انحصار سرمایه دار ها باقی مانده است از سوی دیگر . لذا بیکار شدن برابر است با نداشتن قدرت خرید و برابر است با فقر .» در این که رشد ابزار تولید، مهارت، علم و بارآوری نیروی کار سبب کاهش زمان کار اجتماعا لازم می شود شکی نیست. اما این مطالب چه ربطی به بیکاری دارد؟ مفهوم زمان کار اجتماعا لازم، نزد مارکس مفهومی است برای توضیح ارزش کالا، نسبت کار لازم و کار اضافی، ارزش اضافی نسبی و فوق العاده، و نه مفهومی برای توضیح بیکاری. مارکس، آن چه را که رفیق فریاد می خواسته بگوید، با مفهوم ترکیب ارگانیک سرمایه( نسبت سرمایه ثابت به سرمایه متغیر) توضیح داده است. مارکس بدرستی بر این باور بود که در فرایند انباشت سرمایه علاوه بر افزایش سرمایه، ترکیب سرمایه نیز تغییر میکند. بدین معنا که با رشد ابزار تولید، از مقدار سرمایه متغیر( نیروی کار) نسبت به سرمایه ثابت کاسته می شود، در نتیجه در واحد های تولیدی و خدماتی با کاهش نسبت سرمایه متغیر به سرمایه ثابت، ما شاهد کاهش قدر نسبی نیروی کار هستیم. آن چه که امروزه به آن بیکاری ساختاری می گویند.

البته رفیق فریاد بر این باور است که بیکاری در ایران مکانیزمی دیگری دارد. به زعم وی: « اما در ایران مکانیزم دیگری و به نوعی دیگر در طی این سی سال عمل کرده است و آن هم به دلیل شعار استقلال و خودکفائی ست که رژیم جمهوری اسلامی را بر آن داشته است تا دست به مونتاژ ابزار تولید تاریخ گذشته بزند . مثلا در بررسی ای که برای تولید دیسک کلاچ سواری پیکان شده بود در حدود بیست سال قبل اینگونه بود که مخارج تولید آن در ایران ٧٠٠ تومان تمام می شد ولی همان دیسک کلاچ انگلیسی از انگلستان در دست پخش کننده قرار می گرفت با کیفیت بالاتر٣٥٠ تومان که ٤٠٠ تومان خرده فروشی می شد . » رفیق فریاد از مونتاژ ابزار تولید تاریخ گذشته سخن می گوید، ولی مثالی که برای اثبات مدعای خود می آورد تولید یک کالای مصرفی با دوام است. نکته ی دیگر آن که آیا می توان، همان گونه که ایشان نتیجه گرفته اند، با استناد به این مثال به این نتیجه رسید که تمامی کالاهایی که در ایران تولید و یا مونتاژ می شوند از مشابه خارجی آن گران تر هستند؟ مهم تر این که سرمایه ی بخش تولید یا مونتاژ ابزار تولید در ایران، بی هیچ وجه آن وزن و جایگاه را ندارد که بتوان شرایط آن را پایه ی داوری درباره ی شرایط کل سرمایه در ایران پنداشت. وی در ادامه می گوید: « ارزش اضافه توسط کارگر تولید می شود و قیمت هر کالا بر اساس نرخ عمومی سود تعیین می شود یعنی اینگونه محاسبه می شود که مقدار نیروی کار اجتماعا لازم برای تولید هر کالائی بر اساس آخرین تکنولوژی موجود مورد محاسبه قرار می گیرد.» آیا براستی آن گونه که رفیق فریاد می پندارد قیمت هر کالا بر اساس نرخ عمومی سود تعیین می شود؟ و توسط مقدار نیروی کار اجتماعا لازم محاسبه می شود؟ به باور مارکس قیمت، شکل پولی کالاهاست، قیمت هر کالا با ارزش آن تعیین و سنجیده می شود، نه با نرخ عمومی سود، ارزش کالاها، اگر از نوسانات آن در بازار چشم بپوشیم، توسط زمان کار اجتماعا لازم تعیین و سنجیده می شود، نه مقدار نیروی کار اجتماعا لازم. با توجه به متن یاد شده می توان دریافت که رفیق فریاد می پندارد که نرخ سود را نیز با مقدار نیروی کار اجتماعا لازم محاسبه می کنند. در حالی که مارکس نرخ سود را با نسبت ارزش اضافه ی تولید شده با کل سرمایه پیش ریخته، یعنی سرمایه ثابت و متغیر، محاسبه می کرد.

رفیق فریاد نوشته ی خود را این گونه ادامه می دهد: « لذا با سیاست استقلال و خود کفائی هیچگاه سرمایه داری ایران قادر به روز کردن تکنولوژی خود و همینطور رقابت با سرمایه های سایر کشورها نیست و فقط همه ی این فشار ها را به نیروی کار انتقال می دهد یعنی کار شاق با دستمزد کمتر . بدین طریق فقر از سوئی و بیکاری به دلیل آنکه از سوئی کل سرمایه داری قادر به مانور با سرمایه های خارجی نیست و از سوئی بیکاری ناشی از عقب ماندگی و فرسودگی ابزار تولید که کارگر ؛کار غیر مفید انجام می دهد از سوی دیگر فقر و فلاکت را بر طبقه ی کارگر ایران تحمیل کرده است .» بر خلاف باور رفیق فریاد، جمهوری اسلامی پس از جنگ از سیاست استقلال و خود کفایی دست کشید، و با شعار تعدیل ساختار اقتصادی، درهای بازار ایران را بروی همه ی سرمایه های جهانی گشود، انزوای کنونی نه زاییده ی سیاست خودکفایی، که زاییده ی سیاست اتمی و از پیامدهای تحریم برخی از سرمایه های جهانی است. تصمیم های سیاسی و سیاست های اقتصادی جمهوری اسلامی در تعمیق و تشدید بحران اقتصادی و پیامدهای ناگزیرآن یعنی بیکاری و فقر، بی شک موثر است، اما علت بروز بحران و پیامدهای آن را نباید در این عوامل سیاسی جستجو کرد. شاید بتوان با عقب مانده گی و فرسوده گی ابزار تولید، و ناتوانی بورژوازی ایران در رقابت با سرمایه جهانی، بیکاری بخشی ازکارگران ایران را توضیح داد، اما نمی توان علت بیکاری میلیون ها کارگر ایرانی را معلول این عوامل پنداشت. ایشان می گوید: ... عقب مانده گی و فرسوده گی ابزار تولید که کارگر؛ کار غیر مفید انجام می دهد... کار غیر مفید یعنی چه؟ تقسیم کار به مفید و غیر مفید، تحلیل کار با ادبیات و اخلاق اقتصاد بورژوازی است، مارکس در برابر این واژه ها از کار مولد و غیر مولد سخن می گوید. البته آن چه که ایشان می خواسته بگوید نه غیر مولد بودن کار، بل پایین بودن سطح بارآوری نیروی کار است. یعنی ایشان می خواسته بگوید به علت عقب مانده گی ابزار تولید، سطح بارآوری نیروی کار در ایران پایین است. رفیق مقاله ی خود را این گونه ادامه می دهد: « ... نقش تاریخی تکنولوژی برای رسیدن به سوسیالیسم علمی از درجه ی اهمیت ویژه ای برخوردار است .» و ادامه می دهد: « تنها معیاری که ما را می تواند در مسیر سوسیالیسم علمی به جلو ببرد ماتریالیسم تاریخی و ارزیابی درست از موتور محرکه ی تاریخ یعنی ابزار تولید و نیروهای مولده است. خارج از این زاویه هر جنبشی مانع حرکت تاریخ بوده و ارتجاعی ست و در نهایت شکست پذیر .» و در آخر تاکید می کند که : « اما باز هم تکرار می کنم این اساس تفاوت سوسیالیسم علمی با سایر جنبشهای برابری طلب و انواع دیگر سوسیالیسم در دوران حاضر است.» اول آن که با توجه به تاکیدی که رفیق فریاد بر تکنولوژی و ابزار تولید می کند، و هیچ اشاره ای به طبقه کارگر نمی کند، بخوبی می توان فهمید که ایشان درکی اکونومیستی از مفهوم نیروهای مولده دارند، یعنی می پندارند مفهوم نیروهای مولده، معادل تکنولوژی و ابزار تولید است. در صورتی که مارکس انقلابی ترین عنصر نیروهای مولده را طبقه ی کارگر می دانست. دوم آن که ایشان گویا فراموش کرده اند که سوسیالیسم های بورژوایی همواره یکی از عاشقان سینه چاک رشد تکنولوژی و ابزار تولید بوده اند، و همیشه با تاکید بر ناکافی بودن سطح رشد ابزار تولید، کارگران را از انقلاب سوسیالیستی منع کرده اند. سوسیالیست های بورژوا را به هیچ وجه نمی توان به مدافعان عقب مانده گی و مخالفان توسعه ی تکنولوژی متهم کرد. کافی است نگاهی به ادبیات حزب توده و اکثریت بیاندازید، تا دریابید اینان پی گیر تر از هر بورژوایی، خواستار توسعه ی صنعتی بودند. در نتیجه رفیق عزیز، معیاری که شما برای تمایز سوسیالیسم علمی از انواع سوسیالیسم های دیگر پیشنهاد می کنید، سبب تمایز سوسیالیسم علمی از سوسیالیسم بورژوایی نمی شود، بل سبب یک صف شدن آن ها خواهد شد. شکی نیست که یکی از پیش شرط های تحقق سوسیالیسم، سطح رشد نیروهای مولده است. اما نمی توان باور به این پیش شرط را، معیار تمایز سوسیالیسم علمی و بورژوایی پنداشت. در ادامه رفیق فریاد می گوید: « این فرض غیر محال را هم در نظر بگیریم ( به جز صنعت نفت که تابع سیاست انحصاری ست ) که توزیع هم در ایران حتی سوسیالیستی استقرار یابد باز هم قدرت خرید کارگر ایرانی با کارگر کشورهای صنعتی مدرن یکسان نمی شود و چند برابر کمتر خواهد بود . بدین طریق نقش تاریخی تکنولوژی برای رسیدن به سوسیالیسم علمی از درجه ی اهمیت ویژه ای برخوردار است . » در این جا دیگر روی سخن ایشان فقط سوسیالیست های توزیعی نیستند، بل به تمامی سوسیالیست ها هشدار می دهد که چنان چه پیش از رشد تکنولوژی و ابزار تولید قصد استقرار سوسیالیست را داشته باشید شکست خواهید خورد. ایشان از نقش تاریخی تکنولوژی سخن می گویند اما در این باره که کدام طبقه، و تحت کدام مناسبات تولیدی می تواند، جامعه ی ایران را از این عقب مانده گی نجات دهد هیچ سخنی نمی گوید. آیا رفیق گرامی ما می پندارد این از وظایف تاریخی بورژوازی ایران است؟ آیا می توان تحت مناسبات بورژوایی به آن سطح از رشد لازم ابزار تولید برای استقرار سوسیالیسم رسید؟ طبقه ی کارگر و سوسیالیست های علمی تا پیش از رشد مناسب تکنولوژی چه باید بکنند؟ اگر قدرت را به دست بگیرند شکست خواهند خورد، اگر در جهت استقرار سوسیالیسم گام بردارند فقر را توزیع می کنند، پس لابد باید ابتدا به رشد تکنولوژی بپردازند و هنگامی که شرایط آماده شد به دگرگونی روابط تولید بیاندیشند. نکته ی آخر آن که بر خلاف باور رفیق فریاد که می پندارد سوسیالیست های بورژوایی و توزیعی، برابری طلب هستند. باید به ایشان گفت سوسیالیست های بورژوایی و توزیعی منتقد توزیع نابرابر هستند، اما به هیچ وجه خواهان برابری، آن هم از نوع اقتصادی آن نیستند. آن ها خیلی که رادیکال باشند هوادارعدالت اجتماعی هستند، یعنی برای حفظ بنیاد نابرابری، خواهان جرح و تعدیل نابرابری هستند.