۱۳۸۷ دی ۱۱, چهارشنبه

این همه گلدان

آکواریوم

ولنز آفریدیم

تا وسوسه‌ی قدم زدن در باغ

دل زدن به دریا

و نگاه کردن به مغاک را

به خاک گره بزنیم.

وقتی به بانوی تنهای شب

اشاره می کنی

نگاه

ازهول و هراس جهان

تب می کند.

تنهایی تنها


پیش از آن که در تنهایی

سقوط کنم

به تن‌ هایی که روی عریانی درخت

تاب می خوردند

خیره شده بودم.

میلاد و مرگ


در دشت آبی چشم

پروانه

در آستانه‌ی پریدن از پیله بود

که تو

پلک بر هم نهادی.

اسیر

ماهی سرکش دریای نگاه را

با تور حروف

در تُنگ کلمه

به پای میز استنطاق کشاندی.

۱۳۸۷ آذر ۲۵, دوشنبه

با این زبان نمی دانم به کجا می توان رفت


چندی پیش رفیق بینا داراب زند در نوشته ای با عنوان مخاطبین ما چه کسانی هستند؟ به درستی نوشته بود که: مدتی است که با خواندن مصاحبه ها و مطالب برخی از رفقا دچار نگرانی می شوم. از خود سوال می کنم که این رفیق یا فلان خانم و آقای به اصطلاح مارکسیست چه کسی را مخاطب قرار داده است؟ مثلا می بینیم که رفیقی در یک مطلب، یک مشکل ساده ی سیاسی را آنچنان در لفافه و کنایه ها و اشاره های سیاسی و ادبی پیچیده که حتی برای سیاسیون حرفه ای و ادبا نیز فهمیدن اش سخت است. اما ای کاش ایشان به زبان رفقایی نیز که مسائل ساده را با زبان شلخته و گنگ خود، برای خواننده نامفهوم می گردانندهم اشاره ای می کردند. آن چه مرا بر آن داشت تا این یادداشت را بنویسم، خواندن مقاله ی به کجا می رویم؟ نوشته ی رفیق فرهاد فریاد بود. مقاله ای که در سایت سلام دمکرات منتشر شده است. متاسفانه ایشان با زبانی شلخته و نامفهوم موضوع نوشته ی خود را شهید کرده است. باور نمی کنید؟ به این نمونه ها توجه کنید.

ایشان نوشته ی خود را این گونه آغاز کرده است: آنچه که جهان و ایران را بیشتر از همه ی موضوعات به خود مشغول داشته است ذهن را به سمت جمع بندی و یا بهتر بگویم دسته بندی مسائل می کشاند تا با در کنار هم قرار دادن این موضوعات فراتر از هر واقعه ای با آن برخورد کند.

به راستی چه کسی با خواندن این بند، متوجه معنای مورد نظر نویسنده می شود؟

در ادامه نوشته است: بحران اقتصادی جهانی را شاید بتوان صدر همه ی موضوعاتی دانست که با افشاء شدن رسوایی ها و شیادی های سیستم مالی، انحصارات مالی امپریالیستی، کل اقتصاد دنیا را تحت تاثیر قرار داده...

عبارت رایج بحران اقتصاد جهانی یا بحران اقتصادی جهان شده است بحران اقتصادی جهانی. مهم تر این که علت جهانی شدن این بحران هم به باور ایشان افشاء شدن رسوایی ها و شیادی های سیستم مالی است.

رفیق فرهاد فریاد در ادامه نوشته است: ورود دولتها برای سر و سامان دادن و تزریق میلیاردها به سیستم مالی و عدم کارآیی این تزریق... منظور ایشان تزریق میلیاردها دلار و یورو بوده است.

باز در ادامه نوشته است: و از همه مهمتر لیبرالیزم مدافع نظم سرمایه را دچار چالشی عظیم در مقابل این هرج و مرج تولید قرار داده تا جایی که اعتراف به ورشکستگی ایدئولوژیک خود نموده و سمت گیری به سمت کنترل بیشتر بازار و افزایش قدرت دولتها برای کنترل بازار ضروری نموده است. منظور ایشان به طور ساده این بوده است که: از همه مهم تر این که این بحران، آموزه های نئولیبرالیزم ( و نه لیبرالیزم) را با چالشی عظیم روبرو نموده است، تا جایی که آنان به ورشکسته گی ایده ئولوژیک خود اعتراف نموده و خواهان افزایش کنترل دولت بر بازار شده اند.

رفیق گرامی ما نوشته ی خود را این گونه ادامه می دهد: به همراه ورشکستگی ایدئولوژیکی لیبرالها، رفرمیستها ی جنبش طبقه ی کارگر نیز وضعیت وخیمی را طی می کنند... منظور از به همراه ورشکستگی...، همان به سبب یا به علت ورشکسته گی... است. منظور از وضعیت وخیمی را طی می کنند، همان در وضعیت وخیمی به سر می برند است.

در بخشی دیگر یادآور می شود که: آنارشیسم در دوره های بحران افتصادی سرمایه و به دلیل ورشکستگی اقتصاد خُرد، که بستر طبقاتی آنارشیسم است، خود را در طبقه ی کارگر فشرده تر می کند و حامل افکار و عادات خرده بورژوازی تخریب شده در جنبش طبقه ی کارگر می گردد. منظور ایشان از ورشکستگی اقتصاد خُرد، همان بنگاه های کوچک است، و منظور ایشان از آنارشیسم...خود را در طبقه ی کارگر فشرده تر می‌کند، این است که ایده ها و گرایش های آنارشیستی... در پی پرتاب شدن تولید کنندگان خرده پا به درون طبقه ی کارگر، در صفوف طبقه ی کارگر از نفوذ بیشتری برخوردار می شوند.

رفیق فرهاد فریاد برای رهایی از همه ی هرج و مرج ها و اغتشاشات تئوریک رفرمیستی و آنارشیستی، یادآور می شود که طبقه ی کارگر باید: با رجعت به تاریخ و کاووش حتی جزئی ترین وقایع مبارزاتی خود، می بایست به احیاء موقعیت طبقاتی اش اقدام کند. منظور رفیق ما از احیاء موقعیت طبقاتی، همان احیاء موضع طبقاتی است، زیرا موقعیت طبقاتی طبقه ی کارگر را که سرمایه شب و روز احیاء می کند، آن چه کارگران باید آن را احیاء نمایند موضع گیری طبقاتی طبقه ی کارگر است.

رفیق فریاد باز هم در ادامه می گوید: اختلاف شدید جناحهای حاکم بر دولت ایران، خود نتیجه ی حاد مبارزه ی طبقاتی ست. به همین دلیل "مانورهای نظامی و امنیتی" از یک سو، و جریان سازی برای انحراف جنبش از سوی دیگر، یکی از مهمترین مسائل پیش روی طبقه ی کارگر است. منظور ایشان این بوده است که: اختلاف شدید جناح های حاکم بر دولت ایران، خود نتیجه ی حاد شدن مبارزه ی طبقاتی است. به همین دلیل مقابله با مانورهای نظامی – امنیتی و جریان سازی برای انحراف جنبش، از مهم ترین مسائل پیشاروی طبقه ی کارگر است.

فکر می کنم برای اثبات مدعای خودم، همین چند نمونه کافی است. اما متاسفانه اشتباهای زبانی متن رفیق فرهاد فریاد فقط همین ها نیست. من بر این باورم که اگر رفیق فریاد خود چند بار متن مقاله اش را پیش از انتشار باز خوانی می کرد بسیاری از این اشتباها به متن رها نمی یافت.


۱۳۸۷ آذر ۱۰, یکشنبه

از اسلامی کردن دانش‌گاه تا اسلامی کردن علوم طبیعی



آيت الله جوادي آملي از برخي برنامه ريزي ها در راستاي اسلامي کردن دانشگاه ها انتقاد کرد! به گزارش «رسا»، وي در ديدار طلاب و دانشجويان دانشگاه هاي کشور، اسلامي کردن دانشگاه ها را به اسلامي شدن دروس دانشگاهي دانست و گفت: «علوم طبيعي سکولار پرورند، بايد اين علوم را بر اساس نگرش اسلامي تدوين کرد». اين استاد حوزۀ علميۀ قم ادامه داد؛ «آنچه انسان را مي سازد دانش اسلامي است، از اين رو همۀ تلاش قرآن و سنت ائمه (ع) خليفه پروري است و خليفه بايد حرف مولايش را بزند». وي گفت: «اگر دانشگاه بخواهد اسلامي باشد بايد به اين سو حرکت کند، وگرنه جدا بودن دختر و پسر از کارهاي روزانه مسجد و حسينيه است». آيت الله جوادي آملي، با اشاره به اينکه دانشگاه بايد دانش اش اسلامي باشد، خاطرنشان کرد «زدن آرم جمهوري اسلامي، عکس امام و مقام معظم رهبري و آوردن دعاي فرج در ابتداي کتاب هاي درسي، دانشگاه ها را اسلامي نمي کند!»

هنگامی که این خبر انتقادی- ارشادی را خواندم، نخست بر یاوه‌گی این پندار، با خشمی فروخورده خندیدم. اما پس از کمی تأمل دیدم به حال زار و نزار دانش و دانش دوستان، باید چون ابر در بهاران گریست. چرا که در تاریخ جامعه ایران در پی سخنان یاوه‌ای که نخست بر زبان خودکامه‌گان عرصه‌ی قدرت جاری شده، هم‌واره سناریویی نیز برای آفریدن رنج و تباهی مردم تدارک دیده شده است.

این دلهره‌ی آیت الله جوادی آملی که علوم طبیعی سکولار پرورند، دلهره‌ی تازه ای نیست. بیان همین دلهره را می‌توان از زبان امام محمد غزالی نیز شنید، آن‌جا که در المنقذ فی الضلال می‌گوید: « شخص از خواندن و مطالعه‌ی آن‌ها ( علوم عقلی) و از دقت در قضایای ریاضی و روشنی برهان‌های آن به شگفتی می‌افتد و بالتبع نسبت به فلاسفه عقیده و ارادتی پیدا می‌کند و طبعا می‌پندارد تمام معلومات و آرای آنان در سایر مسائل، به همین وضوح و دقت و مانند امور مسلم است. سپس مستی عقیده ی دینی و حتا کفر آن‌ها ممکن است، در وی اثر کند و از پیروی عقاید شرعی سرباز زند... این، زیان بزرگی است که از علوم ریاضی حاصل می‌شود و هر کس به شناعت آن دچار شد، ناچار لگام تقوا و دیانت از گردن اش می‌افتد.» و درباره‌ی علوم طبیعی هم می‌گوید: « آفت علوم طبیعی در این است که پژوهش‌گر چون گیاه شناس و جانور شناس فی الجمله اجسام زنده را می‌بیند و بررسی می‌کند و درمی‌یابد که آن‌ها زاده می‌شوند و می‌میرند ، گمان می‌برد که انسان نیز همین طور است ، یعنی زاده می‌شود و می‌میرد، بی آن که در روز رستاخیز جان‌ها برانگیخته شوند و تن‌ها محشور گردند. » دلهره‌ی غزالی این بوده که مبادا به سبب گسترش علوم عقلی، مردم دیگر از عقاید شرعی پیروی نکنند و لگام تقوا و دیانت را بدور افکنند. اما دلهره ی آیت الله جوادی آملی این است که علوم طبیعی خلیفه پرور نیستند و به مردم نمی‌آموزند که به حرف مولای خویش گوش ‌دهند، بنابر این برای آملی، آموزش فرمان‌بری سیاسی بی قید و شرط از ولی فقیه، معیار اسلامی بودن علوم است. غزالی در تهافُت الفلاسفه ( تناقض‌ گویی فیلسوفان) بر فیلسوفان و دانش‌های عقلی شورید و به درستی نشان داد که نه تنها مبادی اندیشه‌ی فلیسوفان با دین‌داران یکی نیست بل در مباحثی آنها خلاف دین می‌گویند و کافرند، چرا که علوم عقلی مروج پرسش‌گری و چون و چرا کردن است و غزالی بر این باور بود که به گفته‌ی پیامبر: همانا پیشینیان شما به کثرت پرسش هلاک شدند. در نتیجه برای جلوی گیری از هلاک مسلمانان، باب پرسش‌گری را باحربه‌ی تکفیردینی و چماق سرکوب و دشنه‌ی برهنه ی قدرت سیاسی مسدود کردند. رژیم اسلامی نیز در سه دهه‌ی اخیر کوشیده است تا با استفاده از تمامی امکانات دست گاه‌های ایده ئولوژیک و ارگان‌های سرکوب دولتی ، اسلام سیاسی را به باور و داور مطلق و نهایی جامعه ایران تبدیل کنند. اما بر پایه‌ی اعترافات جسته و گریخته‌ی خود آنان، کوشش تاکنونی آنان ثمری نداشته است. چرا که نتوانسته‌اند به رغم سد هزار اعدامی، ایران را به گورستانی خاموش تبدیل کنند. چرا که نتوانسته‌اند به رغم سی سال کوشش برای تولید و باز تولید تاریک اندیشی، مانع گسترش روشن اندیشی شوند. به همین دلیل است که حاکمان اسلامی پس از گذشت سی سال هنوز گاه و بی گاه از ضرورت اسلامی کردن کوچه و خیابان و مدرسه و دانش گاه و اداره و کارخانه و بازار سخن می‌گویند. مردم ایران نیز به تجربه دریافته اند که صدای آژیر ضرورت اسلامی کردن، جزهجوم گسترده‌ی نیروهای سرکوب‌گر اسلامی و دارو دسته‌ های حزب الاهی، معنا و مفهومی ندارد. رژیم اسلامی پس از کسب قدرت بارها از ضرورت اسلامی کردن دانش و دانش‌‌گاه و دانش پژوه و دانش‌جو سخن گفته است. با هجوم فرهنگی ( انقلاب فرهنگی) دانش‌گاه ها رابستند، دانش‌جویان را سرکوب و زندانی و اعدام کردند، استادان غیر اسلامی را اخراج کردند، کتاب های معارف اسلامی و اخلاق اسلامی و تاریخ اسلام و وصیت نامه‌ی خمینی را جز واحدهای اجباری و عمومی دانش‌گاه قرار دادند. ستاد مطالعه و تدوین کتاب های دانش‌گاهی بر پا کردند. آپارتاید جنسی را در دانش‌گاه ها نهادینه کردند و...حالا پس از گذشت سی سال آیت الله جوادی آملی بر این باور است که آن‌چه تا به حال انجام داده اند، سبب اسلامی شدن دانش‌گاه نشده است و نمی‌شود. به نظر ایشان چاره‌ی کار در اسلامی کردن علوم طبیعی است. به باور ایشان اگر علوم طبیعی را بر اساس نگرش اسلامی تدوین کنیم این علوم اسلامی می‌شوند. رسالت علوم اسلامی هم به زعم ایشان خلیفه پروری و گوش پروری برا ی شنیدن سخن مولای خویش است.

نکته ای که آیت الله جوادی آملی از فهم آن عاجز است، این است که علوم طبیعی و ریاضی و انسانی و تاریخی، نه فقط سکولار پرور بل علومی سکولارند. در نتیجه با هیچ ترفند و شعبده‌ ای نمی توان، سرشت سکولار این علوم را دینی کرد. این علوم حاصل شناخت سامان یافته‌ی تجربی و تحلیلی و تاریخی انسان از پدیدارهای هستی است. به عبارت دیگر نه در مرحله‌ی گردآوری و داوری این علوم، و نه در پروسه‌ی انباشت لامارکی- داروینی آن، خدا و پیامبر و وحی هیچ سهم و نقشی نداشته اند. البته بدور از انصاف است اگر این حقیقت را از یاد ببریم که در تکفیر و سرکوب دانش مندان و آموزه‌های علمی آنان، نهاد های دینی و دین سالاران هم‌واره کوشا و پیشرو بوده اند. سهم و اجر آنان ثبت است بر جریده‌ی عالم.

آیت الله جوادی آملی توضیح نداده اند که ما چه‌گونه می‌توانیم برای نمونه علم فیزیک را بر اساس نگرش اسلامی تدوین کرده و با این کار، آن را به فیزیک اسلامی تبدیل کنیم؟ برای تحقق پیشنهاد ایشان دو راه قابل تصور است: یکی آن که پس از شرح هر نظریه، آیاتی از قرآن و روایاتی از معصومین را در تایید نظریه های فیزیک بیابیم و ببافیم، تا علم فیزیک مان اسلامی شود. دوم آن که با استخراج تئوری های فیزیکی مندرج درقرآن و روایات، علم فیزیک اسلامی را تأسیس و تدوین کنیم. راه اول را که بسیار آزموده ایم، خلقت انسان دکتر یدالله سحابی، باد و باران در قرآن مهندس بازرگان، تکامل از نظر قرآن آیت الله مشکینی، اولین دانشگاه و آخرین پیامبر سید رضا پاک نژاد، تبیین جهان مسعود رجوی و... برای نمونه با استناد به آیه ی سی ام سوره ی انبیا که در آن گفته شده است: « آیا كسانی كه كفر ورزیدند ندانستند كه آسمانها و زمین هر دو به هم پیوسته بودند و ما آن دو را از هم جدا ساختیم، و هر چیز زنده‏ای را از آب پدید آوردیم؟ آیا [ باز هم] ایمان نمی‏آورند؟» می‌گویند منظور قرآن از جدا ساختن زمین و آسمان، مه‌بانگ Big-Bang است و منظور از به هم پیوسته بودن زمین و آسمان، این است که پیش از مه‌بانگ، چگالی جهان بی نهایت و حجم آن صفر بوده است. در نتیجه تئوری مه‌بانگ تاییدی است بر علمی بودن این آیه.

اول آن که حاصل این کوشش ها در بهترین حالت در تحلیل نهایی این بوده است که بین برخی از باورهای علمی با برخی از آیات قرآنی هم‌خوانی وجود دارد. دوم آن که، برای نشان دادن این هم‌خوانی های علم و قرآن، ما آموزه های علمی را مبنا و معیار داوری قرار داده ایم و نه قرآن را. سوم آن که، بسیاری از این هم‌خوانی های ادعایی، نتیجه‌ی داستان بافی و بندبازی های کلامی مفسران است نه نص صریح قرآن. چهارم آن که، ما با این کوشش‌ها در نهایت می‌توانیم اسلام را علمی ‌کنیم، نه علم را اسلامی . بر این پایه این ره ما را به ترکستان برده و می‌برد.

اما راه حل دوم، یعنی تأسیس علوم طبیعی بر مبنای استخراج تئوری‌های علمی نهفته در قرآن. باید اعتراف کنم که این راه حل بسیار بکر و درخشان است. برای کشف همین راه حل می‌توان به آیت الله جوادی آملی نوبل نوبل ها را عطا کرد. اما متاسفانه باید به عرض ایشان رساند که این راه حل چند مشکل کوچک دارد. مشکلاتی که ممکن است کار را قدری غیر ممکن ‌کند. اول آن که متاسفانه علوم طبیعی سدها شاخه دارد، در نتیجه تأسیس سدها شاخه علوم طبیعی اسلامی قدری نیاز به امکانات و زمان و نیرو دارد، که تهیه و تدارک آن کمی مشکل است. دوم آن که نمی توان تمامی مباحث این سدها شاخه ی علمی را از قرآن و روایات موجود استخراج کرد. برای نمونه استخراج مباحث فیزیک کوانتوم یا زیست شناسی ملکولی، از قرآن و روایات قدری دشوار است. اما برای تأسیس دندان پزشکی اسلامی مشکلی نداریم، زیرا پایه‌های تأسیس دندان پزشکی اسلامی در مفاتیح الجنان صفحه ی287 تشریح شده است. برای نمونه در مفاتیح گفته شده است: علت دندان درد این است که کرمی در دهان، استخوان دندان را می‌خورد. برای درمان آن هم کافی است تکه چوب یا آهنی را روی دندان گذاشته و هفت بار دعای دندان درد را خوانده تا آن کرم بیرون بیایید. سوم آن که با توجه به گسترش نفوذ علوم طبیعی سکولار، اثبات برخی از تئوری‌های علمی مندرج در قرآن قدری دشوار است. برای نمونه ما چه‌گونه اثبات کنیم که به گفته‌ی قرآن در سوره ی بقره آیه‌ی 29: او(خدا) کسی است که آن‌چه در زمین است همه را برای شما آفرید، سپس به ( آفرینش) آسمان پرداخت. ترجمه‌ی خرمشاهی. باور کنید قدری سخت است اثبات کرد ابتدا زمین و هر چه در آن هست خلق شده سپس آسمان. چهارم آن که عبارت اسلامی کردن علوم خیلی دقیق نیست، اگر بخواهیم دقیق سخن بگوییم باید از اسلامی ِ شیعی ِ دوازده امامی ِ ولایت فقیهی کردن علوم طبیعی سخن بگوییم. یا به طور خلاصه بهتر است از ولایت فقیهی کردن علوم، به ویژه ولایت فقیهی کردن علوم هسته‌ای، سخن گفت. با این دشواری‌هایی که شرح آن رفت شاید بهتر باشد از فکر تدوین علوم طبیعی اسلامی بگذرید و برای گوش سپردن دانش‌جویان به سخن مولای خودشان، آیت الله خامنه‌ای، در شانزده آذراز برادران انتظامی و بسیجی بهره بگیریم.

jamesharab@gmail.com

۱۳۸۷ آبان ۱۷, جمعه

دو نمونه از مثال‌های علمی در آثار دینی



نمونه‌ی اول

معارف اسلامی از واحدهای عمومی و اجباری در دانشگاه‌های ایران است. در نتیجه پاس کردن این واحد به ناچار بر هر دانش‌جویی واجب است. کتاب معارف اسلامی، تالیف جمعی از نویسنده‌گان، که از سال 1367 تا 1385 بیست و هشت بار تجدید چاپ شده است و هم اکنون ویرایش سوم آن در دست‌رس دانشجویان است، منبع بی بدیل این واحد عمومی است. در حقیقت شاید بتوان گفت این کتاب را تا به حال نزدیک به یک میلیون از دانش‌جویان ایران خوانده‌اند و هزاران استاد آن را درس داده‌اند. در صفحه‌ی 45 این کتاب در ادامه‌ی بحث برهان نظم، نویسنده‌گان این کتاب برای علمی جلوه دادن برهان خود نوشته‌اند:

« نکته‌ی دیگر این که منابع زیستی کره‌ی زمین محدود است. این چه برنامه‌ی دقیقی است که گیاهان و حیوانات را چنان در برابر هم قرار داده است که زواید هر کدام مایه‌ی حیات دیگری است. حیوانات در زنده‌گی خود نیازمند به اکسیژن و گیاهان نیازمند به کربن هستند؛ اما حیوانات اکسیژن استنشاق می‌کنند و اسید کربنیک پس می‌دهند، و گیاهان بر عکس از اسید کربنیک استفاده می‌کنند، یعنی برگ آن‌ها که همانند ریه‌ی انسان است، در برابر تابش آفتاب اسید کربنیک را به عنصر کربن و اکسیژن تجزیه می‌کند، کربن را در خود نگه می‌دارد و اکسیژن را پس می‌دهد.»

نقد این پاراگراف بی شباهت به نقد این عبارت نیست که یکی گفته بود: خسن و خسین هر سه دخترهای معاویه هستند. اول آن که بسیاری از زواید گیاهان و حیوانات هست که مایه‌ی ممات دیگری است و نه حیات دیگری. دوم آن که حیوانات و گیاهان در زنده‌گی فقط به اکسیژن و کربن نیازمند نیستند. سوم آن که بر خلاف باور دانش‌مندان معارف نویس ما گیاهان، کربن استنشاق نمی‌کنند، بل گیاهان نیز اکسیژن تنفس می‌کنند، چهارم آن که آزاد سازی اکسیژن توسط گیاهان در روند تغذیه است نه تنفس، پنجم این‌ که حیوانات و گیاهان به هنگام بازدم دی اکسید کربن پس می‌دهند و نه اسید کربنیک. ششم این که این مثال چه ربطی به برهان نظم دارد.

نمونه‌ی دوم

کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم نوشته‌ی علامه محمد حسین طباطبایی، با مقدمه و شرح مرتضا مطهری، از کتاب‌های مهم به اصطلاح فلسفه‌ی اسلامی است. می گویم به اصطلاح فلسفه‌ی اسلامی زیرا بسیاری فلسفه‌ی اسلامی را مفهومی بی مصداق می‌دانند. در مقاله‌ی اول این کتاب که با عنوان فلسفه چیست؟ منتشر شده است. در صفحه‌ی 34 علامه طباطبایی می‌گوید: « با آزمایش‌های طبی بدست آمده که هنگام تفکر مثلا کیفیت خاصی در ماده‌ی مغز حاصل می‌شود که نام وی پیش دانشمندان طبیعی ادراک است.» ادراک فرایند پیچیده‌ی تفسیر داده‌های حسی است. فرایند ادراک مبتنی بر فرایند گیرنده‌‌های حسی و فرایند رمزی و انفعالی است. از سوی دیگر بر اساس پژوهش‌های علمی، قشر خاکستری مغز نقش عمده‌ای در فرایند ادراک ایفا می‌کند. خلاصه آن که ادراک تفسیر داده‌های حسی است، نه کیفیت خاصی در ماده‌ی مغز.

۱۳۸۷ شهریور ۲۳, شنبه

اسلام گریزی و اسلام ستیزی در جامعه ی ما



در کتاب روح الجنان اثر ابوالفتوح رازی آمده است: یکی ازعقلا المجانین- دیوانه‌گان ِفرزانه- نزدیک معاویه شد. معاویه او را گفت از قرآن چه دانی؟ گفت: دانم و نیکو دانم. گفت بخوان تا بشنوم. گفت: بسم الله الرحمن الرحیم. اذا جاء نصرالله و الفتح. ورایت الناس یخرجون من دین الله افواجا۫. گفت: خطا خواندی که یدخلون فی دین الله آمده است. گفت: آن در روزگار رسول بود، اکنون خارج می‌شوند.

این حکایت دیروز، بخوبی بیان‌گر حال و روز جامعه‌ی کنونی ایران است. جامعه‌ی ایران در جهان کنونی یکی از کانون‌های فعال و تپنده‌ی گریز از دین اسلام و ستیز با دین اسلام است. بی شک یکی از عوامل موثر و زمینه ساز این گریز و ستیز، پی‌آمدهای خون‌بار و فاجعه بار فرمانروایی سی ساله‌ی دولت دینی و دین دولتی درجامعه‌ی ایران بوده است. همین امر خود در جامعه‌ی ما سبب شده است، تا این گریز و ستیز، معنای ویژه‌ای بیابد. اول آن که این گریز و ستیز تبدیل به امری اجتماعی- سیاسی شده است. در نتیجه رد پای این ستیز و گریز را می‌توان در مطالبات تمامی جنبش‌های اجتماعی- سیاسی مشاهده کرد. دوم آن که این ستیز اجتماعی- سیاسی، نه ستیزی علیه الاهیات انتزاعی، بل ستیزی علیه قدرت و اقتدار دین سالاران و الاهیات سیاسی- حقوقی آنان است. سوم آن که این ستیز علیه الاهیات سیاسی- حقوقی، با گسترش آگاهی تاریخی و مدنی و هم چنین گرایش به روشن‌اندیشی و خردباوری توام شده است. چهارم این که، این گریز از اسلام دولتی و دولت اسلامی، با خواست آزادی و برابری و استقرار دولت غیر ایده‌ئولوژیک و دینی به هم گره خورده است. پنجم این که، این موج اسلام گریزی، یکی از عوامل موثر رواج انواع قرائت‌های لیبرال و سکولار از اسلام شده، که این امر خود زمینه‌ی تجزیه‌ی صفوف و اقتدار دین‌مداران و دین سالاران را فراهم کرده است. البته نباید خوش‌بینانه و ساده لوحانه این موج اسلام ستیزی و اسلام گریزی را به تمامی با آزادی‌خواهی و روشن اندیشی هم‌راه و هم‌قدم شمرد. زیرا در این سال‌ها در ایران ما شاهد رشد انواع گرایش‌های عرفانی و شبه عرفانی، دینی و شبه دینی بوده ایم. که این خود به معنای تولید و باز تولید دین‌خویی در اشکالی دیگر است. با این همه به باور من جامعه‌ی ما در راه نقد دین گام‌های بزرگی برداشته است، که این امر خود می‌تواند پیش‌درآمدی باشد برای رهایی از سلطه‌ی اجتماعی دین.

jamesharab@gmail.com

۱۳۸۷ شهریور ۲۰, چهارشنبه

اندیشه‌ی سیاسی سعدی



زمینه و زمانه‌ی سعدی


سعدی شیرازی ( 606- 690 ه. ق) در دوره‌ای پای به عرصه‌ی حیات نهاد، که ایران زمین از هر سو عرصه‌ی تاخت و تاز نیروهای ویران‌گرحیات اجتماعی قرار گرفته بود. از سوی غرب صلیبیان حکومت در حال زوال سلجوقیان را هر چه بیش‌تر به سوی نابودی می‌کشاندند. از سوی شرق مغولان از کشته‌ها پشته می‌ساختند، و از درون نیز، امیران و حاکمان محلی با باج و خراج و در گیری‌های خون‌بار داخلی، عرصه‌ی زیست اجتماعی را به جهنمی سوزان تبدیل کرده بودند. سعدی از زمانه‌ی خویش چنین یاد می‌کند:

ای محمد گر قیامت می برآری سر زخاک/ سر برآور وین قیامت در میان خلق بین

زینهار از دور گیتی و انقلاب روزگار/ در خیال کس نیامد کانچنان گردد چنین

درنیک اندیشی و بزرگ منشی سعدی همین بس، که در چنین زمانه‌ی خون ریزی از آموزه‌ی بنی آدم اعضای یک پیکرند/ که در آفرینش ز یک گوهرند/ چو عضوی بدرد آورد روزگار/ دگر عضوها را نماند قرار/ تو کز محنت دیگران بی غمی/ نشاید که نامد نهند آدمی؛ سخن به میان آورده است. هر چند نباید از یاد بُرد که نه سعدی خود توانست به این آموزه همواره پای‌بند بماند و نه در جامعه‌ی آن روز ایران این آموزه قابل تحقق بود. نکته‌ی مهم اما این بود که سعدی با این آموزه، افقی بسیار انسانی فرا راه ذهن و زبان جامعه گشود. سعدی که آموزش‌های ابتدایی را در زادگاه خود فرا گرفته بود، در حدود سال 620 ه. ق، یعنی زمانی که دوسالی ازیورش مغولان به ایران می‌گذشت و به قول سعدی، جهان چون موی زنگی آشفته و درهم شده بود، و اقلیم آرام فارس هم میدان تاخت و تاز پیر شاه، پسر محمد خوارزم‌شاه، شده بود؛ برای ادامه‌ی آموزش راهی بغداد شد و در مدرسه نظامیه‌ی بغداد به فراگیری دانش پرداخت. اما چندی نگذشت که شور سوزان جهان گردی، هوای آموختن در مدرسه را از سر وی بدر کرد و از بغداد راهی دیگر سرزمین‌های عربی شد. سفر به کوفه، بصره، طرابلس، شام، صنعا و حجـــازهر یک برای او خاطرات و تجربه های فراوانی به همراه داشت و از طرفی موجب انس سعدی بـا زبان وادب عربی گشت. او علاوه بر سرزمین های عربی به روم و شرق عالم اسلام نیـز سفر کرد. ره آورد این جهان گردی برای سعدی، افزون بر تجربه‌ی بی واسطه‌ی زیست جهان‌های متفاوت، آشنایی با انبوهی از روایت‌ها، قصه‌ها و اندوخته‌های متنوع مردمان سرزمین‌های گوناگونی بود که با این روایت‌ها و قصه‌ها زنده‌گی کرده بودند. شاید به همین علت است که هر حکایت گلستان، پنجره ای رو به فهم زندگی می گشاید و گویی هر حکایت‌اش جمع بندی هزاران تجربه و آزمون زنده‌گی عملی است. سعدی خود در این باره می‌گوید:

دراقــصای عالم بــگشتم بـــسـی/ بســر بردم ایـام با هـر کسی

تـمّتـع ز هـــــر گوشـه­ای یـافـتــم/ ز­هـر­خرمنی خوشه­ای یافتم

سعدی پس ازگذشت سی و پنج سال در حالی که آتش فتنه‌ی مغول رو به سردی نهاده بود و وی پنجاهمین سال گرم زنده‌گی را تجربه می‌کرد، به گفته‌ی خویش که به قدم از شیراز رفته بود اکنون به سر به شیراز بازمی‌گشت. در ایامی که سعدی به شیراز بازگشت، اتابک ابوبکر، پسر سعد زنگی‌‌، بر این شهر حکومت می‌کرد. اتابکان توانسته بودند با سیاست و چاره اندیشی، سرزمین فارس را از گزند ویرانگر تاتار درامان نگهدارند. سعدی باقی عمر خود را در شیراز گذراند و سرانجام در سال 690 ه . ق در شیراز جان سپرد و در محلی که امروزه به سعدیه معروف است به خاک سپارده شد.

سعدی و دگردیسی گفتمان صوفیانه


هر چند گفتمان صوفیانه‌ی نخستین، که گفتمانی زاهدانه بود، در دوران شکل‌گیری فرهنگ و تمدن اسلامی و در قلم‌رو اقلیم عربی نطفه بست. اما هنگامی که این گفتمان به خراسان راه یافت، دگرگونی‌های بسیاری پذیرفت. در این فضای تازه از سویی با عناصر فرهنگ بودایی و مانوی، درهم آمیخته شد و در نتیجه جان و شکل دیگری یافت، و از سوی دیگر روح پهلوانی بازمانده از فرهنگ پارتی در این خطه از ایران، زمینه ساز رویکرد حماسی به عرفان شد. در تتیجه یک عنصر چشم‌گیر در تصوف خراسانی روح و زبان حماسی و شاعرانه آن بود. این زبان و حال حماسی را می‌توان در سخنان نخستین صوفی بزرگ خراسان، بایزید بسطامی، و سپس در تمامی سنت گفتار و ادب صوفیانه‌ی پرورش یافته در خراسان دید. در این بستر بود که اسطوره‌ی هبوط آدم به سفر حماسی آدم تبدیل شد و رابطه‌ی عابد و معبود،به رابطه‌ی عاشق و معشوق تبدیل گشت و تا حدودی خوف زاهدانه جای به شور عاشقانه ‌سپارد.اما سرانجام در فضای فرهنگی- تاریخی فارس، به ویژه شیراز است، که ما شاهد دگردیسی تصوف حماسی ِ زاهدانه به عرفان عاشقانه و رندانه هستیم. به عبارت دیگر، در سفر از خراسان به عراق عجم و فارس است که وجه صوفیانه‌، یعنی زاهدانه‌ی این عرفان هر چه کم رنگ‌تر می‌شود و وجه شاعرانه‌ی آن پر رنگ‌تر می‌شود و شکوه حماسی گفتار صوفیانه‌ی خراسانی جای خود را به غزل‌سرایی عاشقانه می‌سپارد. صوفیان خراسان اهل کشف و کرامات‌ و اهل ارشاد و خانقاه دار و دارای دست‌گاه مرید پروری بودند. اما شاعران عارف درعرفان شاعرانه، داعیه‌های کشف و کرامات را فرومی‌گذارند و به فضل و هنر خود می‌نازند و حتا دعوی کشف وکرامت را به ریش‌خند می‌گیرند. اینان نه تنها خود را صوفی نمی‌نامند و نمی‌خوانند، بل با صوفی و زهد ریایی سر جنگ دارند. با این شاعران عارف، زبان شاعرانه‌ی این عرفان غزل‌سرا تر می‌شود و روح شاعرانه نمایان‌تر می‌شود. سر حلقه‌ی بزرگ این عرفان شاعرانه شعر سعدی است و کمال شاعرانه و رندانه‌ی آن حافظ. و چنین است که در برابر عرفان پهلوانانه‌ی خراسانی با سنت زهد خانقاهی‌اش، عرفان شاعرانه و رندانه‌ی فارس با دو نماینده‌ی بزرگ آن، سعدی و حافظ، دیدگاه تازه‌ای شکل می‌گیرد. هر چند نباید از یاد برد که به علت چیره‌گی عرفان زاهدانه و فلسفی‌مابانه و فضای رسمی خانقاهی، که هم‌خوانی و دادو ستد بسیاری با باید و نبایدها و حاکمان زمانه‌ی نابسامان خود داشت، عرفان شاعرانه و رندانه‌ی این دو شاعر به حاشیه رانده شد و هرگز مورد توجه واقع نشد.

سعدی نخستین شاعر بزرگ فضای فرهنگی- تاریخی فارس، به ویژه شیراز است. او پیش‌رو عرفان رندانه و شاعرانه است. عرفان زنده‌گی دوست و رها از شطح و طامات و ادعای کشف و کرامات، عرفانی مرگ آگاه، نه مرگ پرست. سعدی با آز دنیا پرستی میانه‌ای ندارد، اما بی قرار کندن از زنده‌گی و زمین نیست، بل زمین، این جلوه گاه نمود زیبایی ازلی و جای‌گاه شور و مستی زنده گی را با اشتیاق تمام و روح شاعرانه ی سرشار خود دوست دارد. به گفته‌ی خود او: به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست/ عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست. بر خلاف آن صوفیان شاعر، سعدی دریغ‌اش از این نیست که چرا به دنیا آمده و در غربت این عالم مانده است. بل گلایه دارد که چرا فرصت زنده‌گی این همه کوتاه است. آیین اخلاقی او مدارا با خلق است و نیکویی و احسان به آنان و ستیز با خود آزاری زاهدانه و مردم آزاری حاکمان زر و زور پرست. با آموزه های شاعرانه و حکمت عملی اوست که رندی هم چون یک شیوه‌ی زیست، و هم چون یک جهان بینی در تار و پود فرهنگ جامعه تنیده می‌شود و به ویژه به حکمت عملی زنده‌گی بسیاری از سرآمدن جامعه بدل می‌شود. با سعدی است که عرفان زمینی‌تر و شاعرانه‌تر می‌شود و درزمینه‌ی ذهن شاعر می‌نشیند. به همین دلیل، زنده‌گی روزمره و روابط شخصی و آیین زیستن با دیگران و ساماندهی زنده‌گی جمعی و راه و رسم کشورداری را جدی می‌گیرد و در باب آن‌ها دو کتاب درخشان، گلستان و بوستان، را به رشته‌ی تحریر درمی‌آورد.

حکمت عملی و اخلاق وضعیت مند و وظیفه گرایانه‌ی سعدی


گلستان و بوستان سعدی را به جرأت می‌توان از نقش آفرین‌ترین و تاثیر گذارترین متن‌های ادب فارسی بر ارزش‌ها و باورهای مردم ایران زمین دانست. تا پیش از سعدی، نگاه غالب اندیش‌مندان ایرانی به حکمت عملی و اخلاق، نگاهی مطلق، انتزاعی، تجویزی و آرمانی بود. هر چند پیش از سعدی هم نویسنده‌گانی بودند که در قالب حکایت‌هایی از زبان حیوانات، به بیان ظرایف حکمت عملی پرداخته بودند، کلیله و دمنه و مرزبان نامه دو نمونه از این آثارند. اما این سعدی بود که برای اولین بار انسان مشخص اجتماعی را، هرچند در قالب تیپ‌های اجتماعی، در بطن شرایط و موقعیت‌های مشخص اجتماعی مد نظر و مخاطب حکمت عملی و اخلاقی خود قرار داد. سعدی آموزه‌های حکمت عملی و اخلاق اجتماعی خود را بر اساس واقعیت‌های روزمره‌ی جامعه و مصلحت اجتماعی افراد استنتاج می‌کرد. از این رو، به منطق زنده‌گی روزمره و مسائل عملی و اخلاقی زنده‌گی اجتماعی و آن‌چه به معاش و معاد مردمان مربوط بود می‌اندیشید. در نتیجه باکی نداشت که به صراحت اعلام کند دروغ مصلحت آمیز به ز راست فتنه انگیز است. سعدی در گلستان و بوستان در چند و چون کار پادشاهی و درویشی، عاشقی و بنده‌گی، کسب و کار و حتا آداب هم‌سری، باریک بینانه تأمل می‌کند و از اندرزهای کلی و انتزاعی اخلاق زاهدانه و فیلسوفانه پرهیز می‌کند. سعدی فلسفه‌ی اخلاق ازلی و ابدی نمی‌بافد، از سر انصاف و واقع بینی در طبع بشری خود و دیگران درنگ می‌کند و به گفته‌ی خود از بیم جان و امید نان انسان سخن می‌گوید. سعدی نه بارگاهی بپا کرد، نه مُراد حلقه ایی مُرید پروربود، نه خلوت نشینی عافیت طلب. سعدی سودای طرحی نو درافکندن نداشت، درنتیجه دل سپرده‌ی هیچ مدینه‌ی فاضله ای نبود، وی به حاکمی فاضل و عادل دل خوش بود. حاکم آرمانی وی نه حکیم شاه، بل شاه اهل حکمت بود.

سعدی مصلح بود، مصلحی راسخ قدم . نه اهل رشوه و عشوه بود، چنان که خود می‌گوید:

بگوی آنچه دانی که حق گفته به/ نه رشوت ستانی نه عشوه ده

نه اهل خوف و طمع، چنان که باز خود می‌گوید:

سعدیا چنان که می‌دانی بگو/ حق نباید گفتن الا باشکار

هرکه را خوف و طمع در کار نیست/ از ختا باک اش نباشد و زتتار

سعدی در پی برآوردن مُراد دل خود نبود، غم‌خوار دل بی مُردان بود:

که مرد ار چه بر ساحل است ای رفیق/ نیاساید و دوستانش غریق

من از بی مُرادی نیم روی زرد/ غم بی مُرادان دلم خسته کرد

چو بینم که درویش مسکین نخورد/ به کام اندرم لقمه زهر است و درد

سعدی چون همه‌ی اصلاح گران با پذیرفتن بنیاد نظم موجود بر این باور بود که تنها راه بسامان کردن نابسامانی‌های نظم موجود، این است که از درون همین شبکه‌ی سلسله مراتبی و هرم وار قدرت که در راس آن پادشاه قرار دارد و در قاعده‌ی آن رعیت، باید به اصلاح پندار و کردار شاهان و رعایا پرداخت. سعدی در همین راستا می‌کوشد چون حلقه‌ی واسطی میان دو قطب فرادستان و فرودستان، به تناوب و اقتضای حال و موقعیت به نماینده‌گی هر سوی این دو قطب با آن روی دگر سخن بگوید. سعدی به نفی رابط‌ه‌ی شبان- رمه گی نمی‌اندیشید وبا اساس رابطه‌ی سلسله مراتبی و هرم وارفرادستان و فرودستان مخالفتی نداشت. ازین رو می بینیم که وی حتا باب‌های کتاب گلستان را نیز براساس رابطه‌ی سلسله مراتبی فرادستان و فرودستان تنظیم کرده است؛ بدین معنا که نخست به شرح وظایف و اخلاق پادشاهان و حاکمان اشاره می‌کند و سپس به سایر گروه های اجتماعی می‌پردازد. سعدی زنده‌گی اجتماعی را مانند سرودن شعری در قالب رباعی می‌پندارد که دو مصراع اول آن را فرادستان می‌سرایند و دو مصراع بعدی آن را فرودستان. به زعم سعدی فرادستان در بیت خود از اقبال و بی غمی خود سخن می‌گویند و فرودستان نیز از ضرورت لطف و احسان و غم‌خواری حاکمان. و آن رباعی این است: مارا به جهان خوشتر از این یک دم نیست/ کز نیک و بد اندیشه و از کس غم نیست/ ای آن که به اقبال تو در عالم نیست/ گیرم که غمت نیست، غم ما هم نیست. سعدی بر این باوراست که تاریخ ِاین سپنج سرای، یعنی جامعه‌ی بشری، چیزی جز تاریخ نوبتی حکومت پادشاهان نیست، بر این پایه امیدوار است که شاهان با توجه به ناپایداری حکومت خود، به عدالت رفتار کنند. به نوبت‌اند ملوک اندر این سپنج سرای/ کنون که نوبت تُست ای مَلک به عدل گرای. سعدی بر این باور است که رعیت چو بیخ اند و سلطان درخت، در نتیجه به سلطان نهیب می‌زند که: مکُن تا توانی دل خلق ریش/ و گر می‌کُنی، می‌کَنی بیخ خویش/ دگر کشور آباد بیند بخواب/که دارد دل اهل کشور خراب. و یا در جایی دیگر می‌گوید: آگر جور در پادشاهی کنی پس از پادشاهی گدایی کنی. اما درباره‌ی پادشاهی که پاسدار رعیت است می‌گوید: شهی که پاس رعیت نگاه می‌دارد/ حلال باد خراج‌اش که مزد چوپانی ست. بنابر این سعدی به پادشاهان توصیه می کند که پاسدار رعیت باشند: برو پاس درویش محتاج دار/ که شاه از رعیت بود تاج‌دار. سعدی ستم بر رعیت را سبب ویرانی عالم و آدم می‌داند و به شاهان گوش زد می‌کند که: خبر داری از خسروان عجم/ که کردند بر زیر دستان ستم/ نه آن شوکت و پادشاهی بماند/ نه آن ظلم بر روستایی بماند/ چو خواهد که ویران شود عالمی/ کند مُلک در پنجه ی ظالمی. سعدی تاکید می‌کند که خلل در ارکان تخت و مُلک نتیجه‌ی بی توجهی شاه در احوال شبان است: در آن تخت و مُلک از خلل غم بُود/ که تدبیر شاه از شبان کم بُود. از سوی دیگر پایداری حکومت را، حتا به گاه حمله‌ی خصم، نتیجه‌ی صلح با رعیت و عادل بودن شاه می‌پندارد:

با رعیت صلح کن، وز جنگ خصم ایمن نشین/ زآن که شاهنشاه عادل را رعیت لشکر است.

در یک نگاه کلی شاید بتوان گفت سه اصل عدالت، واقع بینی و اعتدال‌گرایی از مهم‌ترین اصول حکمت عملی و اندیشه‌ی سیاسی سعدی محسوب می‌شوند. به باور سعدی عدل و احسان و انصاف خداوندان مملکت، موجب امن و استقامت رعیت است و عمارت و زراعت بیش اتفاق افتد. سعدی واقع بینی دشمنان را بهترازنیک بینی غیر واقع بینانه ی دوستان می‌داند. از صحبت دوستی برنجم/ که اخلاق بدم حُسن نماید/ عیبم هنر و کمال بیند/ خارم گُل و یاسمن نماید/ کو دشمن شوخ چشم ناپاک/ تا عیب مرا به من نماید. در جای دیگر نیز می‌گوید: زدشمن شنو سیرت خود که دوست/ هر آن‌چه از تو آید به چشمش نکوست. سعدی اعتدال‌گرایی و پرهیز از افراط و تفریط را به منزله‌ی معیار و الگوی رفتارفردی- اجتماعی بارها توصیه نموده است. وی در این باره می‌گوید: زهد و عبادت شایسته است نه چندان که زنده‌گانی بر خود و دیگران تلخ کند. عیش و طرب ناگزیر است نه چندان که وظایف طاعت و مصالح رعیت در آن مستغرق شود.

سعدی در زنده‌گی خود کوشید با عدالت و واقع بینی و اعتدال‌گرایی به وظیفه‌ی انسانی خویش عمل کند. سعدی نمی‌خواست انسان کامل باشد، بل می‌خواست کاملن انسان باشد. از این رو نام سعدی ثبت است بر جریده‌ی عالم.

jamesharab@gmail.com


در تهیه و تنظیم این مقاله از این آثار بهره گرفته‌ام.

آشوری، داریوش: عرفان و رندی در شعر حافظ . 1382. تهران. نشر مرکز

حق جو، سیاوش: حکمت سیاسی سعدی. پژوهشنامه‌ی علوم انسانی و اجتماعی. سال دوم. شماره‌ی ششم و هفتم. سال 1381. صفحه‌ی 97- 117

عبادیان، محمود. وقتی، سعدی قانون می‌نویسد. روزنامه ی همشهری. بهمن 1387

۱۳۸۷ شهریور ۱۹, سه‌شنبه

اندر فواید چند زنی

آن‌چه می‌خوانید تحریر تقریرات شیخ پشم الدین است.



از وقتی که جماعت نسوان بلاد شرقی، پشت به تعالیم متعالی شرقیه‌ی کرده اند و به جانب تعالیم بلاد غربی روی خوش نشان داده اند. خدا شاهد است که مردان شرقی دیگر حتا یک پیاله آب خوش از گلوی مبارکشان پایین نرفته است. آخر کسی نیست به این ضعیفه‌های سبک سر بگوید اگرغربیان ارج و قربی داشتند، خدواند متعال مقرر نمی‌کرد که آفتاب عالم تاب در سرزمین آن‌ها غروب کند. خواهران عزیز من، غرب چاه ظلمات است، آخر شما چرا از شرق که دریای نور محمدی است روی برتافته و واله و شیدای ظلمات غرب شده‌اید؟ بگذارید برادرانه به شما بگویم بد معامله‌ای کرده‌اید، شما سند بهشت زیر پای خودتان را مفت فروخته‌اید به جهنم این غربیان. از قهر و خشم خدا بترسید، تا دیر نشده به آغوش اسلام برگردید. این حقایق گهر بار را اجمالن منباب مقدمه ذکر کردم تا قدری شما متنبه و آماده شوید، تا به قال و مقال مهمی که این ایام بپا شده است بپردازم. همان‌گونه که خودتان مستحضر هستید چندی پیش لایحه‌ی حمایت ازخانواده در دستور کار مجلس شورای اسلامی قرار گرفت. برداران و خواهران مسلمان ما در یکی از ماده‌های این لایحه خواستار آن شده بودند که اختیار ازدواج مجدد مرد منوط به اجازه دادگاه پس از احراز توانایی مالی مرد و تعهد اجرای عدالت باشد. اما فتنه گران غربی از زمین و آسمان به این لایحه هجمه کردند. هر چند خواهران غیور ما در مجلس فرمودند ما در مقابل زنان لاییک، یعنی نه گویان به حکم خدا و رسول خدا عقب نشینی نمی‌کنیم ( همین جا باید بگویم که در اصل واژه‌ی لائیسیته، لاشیعه بوده که غربی ها از ترس شیعیان حالا جرات نمی کنند بگویند لاشیعه، و می‌گویند لائیسیته). ولی متاسفانه با شرمساری باید بگوییم که مجلس نشینان تا تقی به توقی خورد عقب نشینی کردند. البته بنده فکر می‌کنم این عقب نشینی برای خنثا کردن هجمه ی فتنه گران بوده، یعنی صورتی از مکر الاهی بوده در برابر مکر شیطانی فتنه گران. اما حالا بنده فکر می‌کنم در این مجال بدست آمده، بر ما راسخان دین واجب است جهت روشن کردن اذهان خواهران و برادران، قدری در باب فواید و حکمت چند زنی سخن دوانی، پوزش می‌خواهم سخن رانی کنیم. بنده به اصرار برداران و خواهران مسلمان، قبول زحمت کرده و در این باره به اجمال به شرح دلایل دینی و عبادی و نظامی و سیاسی این فریضه می‌پردازم. امید که مقبول حق افتد.

و اما دلیل اول که دلیلی دینی است : به تواتر نقل است از خاتَم و خاتِم انبیا که زوجه اختیار کردن سبب حفظ ثلث دین می‌شود. خوب بابا وقتی یک زن می‌تواند ثلث دین مرد را حفظ کند، بدیهی است که سه تای آن می‌تواند کل دین مرد را حفظ کند. بنابر این در عمل کردن به فریضه‌ی چند زنی چه جای شک و شبهه ‌ا‌ی می‌تواند وجود داشته باشد. من می‌خواهم بدانم مگر وظیفه‌ای مهم تر از حفظ دین هم برای دولت اسلامی قابل تصور است، که این آقایان این قدر این پا و آن پا می‌کنند. والله دادگاه‌های ما باید به جای بررسی توانایی مالی مرد، به بانک ها حکم کنند که وام‌های بدون بهره در اختیار مردانی قرار دهند که می‌خواهند برای حفظ دین خود چند زن بگیرند.

و اما دلیل دوم که دلیلی عبادی است : به تواتر نقل شده است که کار در اسلام عبادت است. عبادت هم که به گفته ی قرآن هدف آفرینش جن و انس است. خوب با این مقدمات، برادر من روشن است که از این نظر هم باز چند زنی دارای اثرات مثبتی هست. سوال می‌کنید چطوری، حال به عرضتان می‌رسانم. وقتی همین حالا خیلی از مردان ما مجبورند برای سیر کردن شکم بچه و یک زن خود دوازده ساعت کار کنند، یعنی فقط دوازده ساعت در روز عبادت می‌کنند، آیا این شرم آور نیست که شبانه روز بیست و چهار ساعت باشد و مردان ما فقط دوازده ساعت عبادت کنند؟ خوب بابا اگر مردان ما بتوانند دو زن بگیرند آن وقت بیست و چهار ساعت عبادت می‌کنند. اگر بتوانند سه تا بگیرند شب و روزشان هم برکت پیدا می‌کند و می‌شود سی و شش ساعت.

و اما دلیل سوم که دلیلی نظامی است: شما برادران بخوبی می‌دانید که پشتوانه‌ی انگیزه‌ی دنیوی رزمنده خاک و ناموس است. این از خدا بی خبران غربی که به ما اجازه ندادند درطول هشت سال دفاع مقدس، خاک ایران را تا قدس شریف گسترش دهیم. حالا هم قصد دارند با قیل و فال خودشان جلوی افزایش ناموس رزمندگان اسلام را بگیرند. این‌ها می دانند اگر ارتش بیست میلیونی رزمندگان ما هرکدام‌شان دو زن بگیرند انگیزه‌ی یک ارتش چهل میلیونی را پیدا می‌کنند، این شیاطین غربی و فریب خوردگان شرقی آن‌ها از ایجاد ارتش چهل میلیونی و شست میلیونی ماست که می‌ترسند.

و اما دلیل چهارم که دلیلی سیاسی است: گفتن ندارد که سیاست ما عین دیانت ماست. دیانت ما هم که صریح گفته است الرجال قوامون علی النسا، یعنی مردان باید بر زنان مسلط باشند. فراموش نکنید که مخالفان با چند زنی مدافعان برابری زن و مرد هستند. اینان می‌خواهند با سلطه ی رجال ما بجنگند، اینان می‌خواهند رجال مارا زن ذلیل کنند. وقتی رجال ما زن ذلیل شوند آن‌ها راحت تر بر ما مسلط می‌شوند. وقتی زن زیر سلطه‌ی مرد نباشد بی بند و بار می‌شود. زن بی بند و بار خانواده را هم بی بند و بار می‌کند. خانواده ی بی بند و بار جامعه را بی بند و بار می‌کند. این‌ها مخالف بند و بار هستند. الاهی لال از دنیا نروی بلند بگو زنده باد بند و بار!

۱۳۸۷ شهریور ۸, جمعه

تهیه و پخش « شوک» زمینه ساز سرکوب گسترده



صدا و سیما با پخش گزارشی به اصطلاح مستند و تحلیلی به نام شوک، با صراحت تمام کوشید به نماینده‌گی از جانب نیروهای امنیتی- انتظامی به همگان اعلام و القا کند که زمان موج تازه ای ازسرکوب و دستگیری گسترده ی جوانان ضرورت یافته است. کوشش تهیه کننده‌گان و پخش کننده‌گان این گزارش، معطوف به القا این باور است که زنده‌گی جوانان طرف دار گروه‌های شیطان پرست و موسیقی زیر زمینی و رپ، چیزی جز دشنام دادن و گریز از زنده‌گی و پناه بردن به الکل و مواد مخدر و پیروی کردن از شیطان نیست. مهم تر آن که دلیل این امر نیز چیزی جز دوری از هویت ملی- اسلامی و افتادن به دام هویت غربی یا همان شیطان بزرگ نیست. به عبارت دیگر این جوانان به زعم شوک سازان، سربازان فریب خورده‌ی ناتوی فرهنگی غرب هستند. در نتیجه وظیفه‌ی نیروهای انتظامی- امنیتی است که با قدرت تمام این نیروهای نفوذی شیطان بزرگ را ارشاد و سرکوب کنند. تا به گفته‌ی بازجوی پایانی شوک اینان برگردند به دعا به زنده‌گی به نور و به خدا. در حالی که واقعیت این است که این جوانان بخشی از صدای مخالفان حاکمیت همین دعا و زنده گی و نور و خدایی هستند که سی سال تمام است جز فاجعه چیزی نیافریده است. واقعیت این است که دعاهای سی ساله‌ی شما چیزی جز نفرین و سرکوب دگرباشان و دگر خواهان نبوده است. زنده‌گی شما چیزی جز فقر و فلاکت و اعتیاد و تن فروشی میلیونی حاصلی نداشته است. پرتو بحارالانور شما حاصلی جز تباهی و سیاه چال‌های بسیار نبوده است. حاکمیت خدایی شما جز به بنده‌گی و برده‌گی کشیدن مردم معنایی نداشته است. این جوانان به حاکمیت همین دعا و نور و زنده‌گی و خدای شما است که معترض اند. پرده‌های پنداری که شما می‌خواهید شمشیر آخته‌ی خود را پشت آن پنهان کنید دیری است که پاره گشته. بحران هویتی که شما از آن دم می‌زنید معنایی جز بحران سلطه و حاکمیت شما ندارد. اخلاقی که شما مروج و پاسدار آن هستید، چیزی جز ریاکاری و منفعت طلبی نیست. مارا به خیر شما توهم و امیدی نیست باید نگذاریم بیشتر از این شر برسانید!


۱۳۸۷ شهریور ۶, چهارشنبه

خاطره‌ای ازمصاحبه‌های ایده‌ئولوژی اسلامی


در هنگامه‌ی جنگ ایران و عراق و بمباران هر روزه‌ی شرکت نفت کرمانشاه بود، که شرکت یاد شده در بهمن ماه سال64 طی اطلاعیه‌ای مژده‌ی استخدام چند کارمند را به اطلاع عموم مردم شهید پرور رساند. یکی از دوستان گرمابه و گلستان من هم تصمیم کبرای خود را گرفت تا بخت خود را برای استخدام در شرکت مزبور امتحان کند. بنابر این شال و کلاه کرد و نام خود را در لیست دواطلبان استخدام به ثبت رساند. به طول و عرض ایشان رسانده بودند که باید سه شنبه‌ی آینده جهت مصاحبه‌ی ایده‌ئولوژی اسلامی به خدمت برادران گزینش برسد. یک هفته فرصت داشت تا کتاب سه هزار تست ایده‌ئولوژی اسلامی را که آن زمان داشتن و خواندن آن از نان شب هم واجب تر بود به کله اش فرو کند. تا چشم به هم گذشت یک هفته به سر آمد. دوان دوان خود را به برداران منتظر رساند و لنگان لنگان به محله برگشت. نتیجه ی مصاحبه خود پیدا بود از زیر و روی او.

گفتم: چی شد تِر زدی رفت پی کارش؟

گفت: نمک روی زخمم نپاش، کاش تِر زده بودم، تِراندنم.

گفتم: یعنی چی؟

گفت: یه مشت سوال کردند که هر کدامش یه نکته‌ی انحرافی داشت، من هم درست و حسابی منحرف شدم.

گفتم: مثلن چی پرسیدند؟

گفت: پرسید تا حالا نمار میت خاندی؟ من هم گفتم بله برادر بر هر مسلمانی واجب است که نماز میت بخاند، من هم تا حالا سه بار خاندم. بعد پرسید: خوب اگه در حین سجده‌ی نماز میت از دماغ ‌ات خون بیاد نمازات باطل است یا صحیح؟ من هم گفتم : یا باطل! گفت: که باطل است! گفتم: آخه برادر خون جز نجاسات است. گفت: می‌دانم که خون از نجاسات است ولی نماز میت که اصلن سجده نداره. گفتم اگه نداره پس چرا شما می‌پرسید؟ گفت: این نکته ی انحرافی سوال است.

گفتم: همه ی سوال‌هاش اینجوری بود؟

گفت: نه یک سری سوال بدون نکته‌ی انحرافی هم داشت که من با نکته‌ی انحرافی جواب دادم.

گفتم: یعنی چی؟

گفت: اول پرسید شما نهج البلاغه می‌خوانید یا نه؟ من هم گفتم: یا می‌خانم. بعد گفت: یکی از احادیث نهج البلاغه را که حفظی بخان. گفتم: برادر من ترجمه ی فارسی اش را خاندم، عربی بلد نیستم. گفت: اشکال نداره فارسی اش را بگو. من هم گفتم: از علی آموز اخلاص عمل! گفت: این که شعر است. با چهره‌ای حق بجانب گفتم: بله می‌دانم برادر ولی بد نیست بدانید که حضرت علی شعر هم می‌گفته. گفت: مرتیکه این شعر شهریار است نه حضرت علی. بعد پرسید بگو ببینم جز خانواده‌ی شهدا هستی یا نه؟ من هم گفتم: والله برادر آن وقت که پدر من فوت کرد از اینجور بحث‌ها نبود. ولی ناگفته نماند که یک راکت عراقی خورده به قبرش، نمی‌دانم موثر است یا نه؟ با عصبانیت گفت: مرتیکه‌ی عوضی شهدا را مسخره می‌کنی! برو بیرون. اینجا بود که دیگه از لحن‌اش فهمیدم کارم تمام است و رد شدم.

۱۳۸۷ مرداد ۳۰, چهارشنبه

شهری که در آن همه چیز ممنوع بود

شهري بود كه در آن همه چيز ممنوع بود. و چون تنها چيزي كه ممنوع نبود بازي الك دولك بود، اهالي شهر هر روز به صحراهاي اطراف مي‌رفتند و اوقات خود را با بازي الك دولك مي‌گذراندند. چون ممنوعیت‌های قانونی نه يكباره بلكه به تدريج و هميشه با دلايل كافي وضع شده بودند، كسي دليلي براي گله و شكايت نداشت. در ضمن اهالي مشكلي هم براي سازگاري با اين قوانين نداشتند. سالها گذشت. يك روز بزرگان شهر ديدند كه ضرورتي وجود ندارد كه همه چيز ممنوع باشد، بنابراین جارچي‌ها را روانه‌ی كوچه و بازار كردند تا به مردم اطلاع بدهند كه مي‌توانند هر كاري دلشان مي‌خواهد بكنند. جارچي‌ها براي رساندن اين خبر به مردم، به مراكز تجمع اهالي شهر رفتند و با صداي بلند به مردم گفتند: آهاي مردم! آهاي..! بدانيد و آگاه باشيد كه از حالا به بعد هيچ كاري ممنوع نيست. مردم كه دور جارچي‌ها جمع شده بودند، پس از شنيدن اطلاعيه، پراكنده شدند و بازي الك دولك‌شان را ازسرگرفتند. جارچي‌ها دوباره اعلام كردند: مي‌فهميد؟ شما حالا آزاد هستيد كه هر كاري دلتان مي‌خواهد ، بكنيد. اهالي جواب دادند: خب!ما داريم الك دولك بازي مي‌كنيم. جارچي‌ها كارهاي جالب و مفيد متعددي را به يادشان آوردند كه آنها قبلا انجام مي‌دادند و حالا دوباره مي‌توانستند به آن بپردازند ولي اهالي گوش نكردند و بدون لحظه‌ای درنگ همچنان به بازي الك دولك‌شان ادامه دادند. جارچي‌ها كه ديدند تلاش‌شان بي‌نتيجه است، رفتند كه به امرا اطلاع دهند. امرا گفتند: كاري ندارد!الك دولك را ممنوع مي‌كنيم. آن وقت بود كه مردم دست به شورش زدند و همه امراي شهر را كشتند و بي‌درنگ برگشتند و بازي الك دولك را از سر گرفتند.

بر گرفته از کتاب: شاه گوش می کند. اثر ایتالو کالوینو. ترجمه ی محمد رضا فرزاد و فرزاد همتی. نشر مروارید. صفحه ی 85