من هرگز
رد پای گرسنهگی را
بر سفرهی خالی نگاه مادر
فراموش نکردهام
نه
فراموش نکردهام که چه گونه
در دستان عریان پدر
قاشق جان داد
آوازهای تابستانیام را
هنوز دوره میکنم
آدامس، آدامس، آدامس خروس نشان
لحظه هایی را که در باغ ابریشم
شکوفهها در دهان چلچلهها
گل میدادند
از یاد نمیبرم
نه
از یاد نمیبرم
آوایی را که در سراب نیلوفر
ماهیان به گنجشکان
هدیه میدادند
من با این زخمها و مرهمها
لحظهها را در حفرهام دفنمیکنم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر