۱۳۸۸ مرداد ۱, پنجشنبه

روایت بهرام رحمانی از دیالک تیک مارکس


دیشب هنگامی که داشتم در سایت های گوناگون خبری- تحلیلی سیر و سفر می کردم، چشم به مقاله ای با عنوان « صدای پای انقلاب می آید!» افتاد. مقاله ای به قلم رفیق بهرام رحمانی. روی عنوان مقاله کلیک کردم و خواندن مقاله را مشتاقانه آغاز کردم. این اشتیاق زمانی به اوج رسید که دیدم رفیق بهرام رحمانی پس از مقدمه ی نوشته ی خود برای درک عمیق تر رخداد انقلاب، بر آن است تا با نگاهی مارکسی به تبیین و تحلیل رخداد انقلاب نگاهی بیندازد. متاسفانه اما باید اعتراف کنم که درست در همین اوج اشتیاق بود که با خواندن هر سطر از نوشته ی ایشان احساس می کردم که ما هم چنان اندر خم یک کوچه ایم. به عبارت دیگر ما هم چنان محتاج مطالعه ی بیشتر و دقیق تر مارکس هستیم. برای اثبات این مدعا، با نقد درک ایشان از تئوری مارکس، می کوشم مدعای خود را مستدل کنم. امیدوارم که این نقد، زمینه ساز گفت و گویی روشن گر شود.

بهرام رحمانی بر این باور است که: « مارکس، خون تازه ای در رگ های سوسیالیزم علمی به جریان انداخت و روح تازه ای در کالبد قرن بیست دمید. او، با اندیشه هایش جهان بشری را به جوش و خروش آورد و تلاطمی انداخت که از آن تاریخ تا به امروز، قطب نما و راهنمای تغییر جوامع گردید. » اول آن که سوسیالیسم به مثابه تئوری، پیش از مارکس نه علمی، بل اتوپیک بود. بر این پایه سوسیالیسم علمی، پیش از مارکس وجود نداشت تا مارکس خون تازه ای در آن به جریان اندازد. در حقیقت باید گفت مارکس پایه گذار سوسیالیسم علمی بود. دوم آن که روح مسلطی که در کالبد قرن بیستم دمیده شد، نه روح اندیشه ی انقلابی و کارگری مارکس، بل روحی مسخ شده ازآموزه های او بود. به عبارت دیگر، روح مسلط دمیده شده در کالبد قرن بیستم، روایتی ناسیونال- رفرمیستی و لیبرال- رفرمیستی از اندیشه ی مارکس بود. بر این پایه باید گفت قطب نما و راهنمای تغییر جوامع، همین روایت های بورژوایی و خرده بورژوایی از اندیشه ی کارگری مارکس بوده است، روایت هایی که نافی آموزه های رهایی بخش مارکس- خود رهانی و خود حکومتی- بوده اند.

بهرام رحمانی در ادامه نوشته است: « مارکس، نیروی تولید پرولتاریا را تحرک بخشید، مناسبات تولید سرمایه داری را هدف گرفت، تکامل ابزار تولید را به عنوان موتور محرک تاریخ و انگیزه تاریخ و تغییر نظام های اجتماعی پیش کشید و راه را به تحلیل تاریخ و پیش بینی آن بر اساس « جبر تاریخ و قوانین تحول اجتماعی»، باز کرد. او، تاریخ را تفسیر مادی کرد.» اول آن که من هر چه فکر کردم متوجه نشدم که چه گونه اندیشه ی مارکس توانسته نیروی تولید پرولتاریا را تحرک بخشد؟ امیدوارم ایشان در فرصتی بتواند این وجه فراموش شده ی اندیشه ی مارکس را توضیح دهد. جمله ی مناسبات تولید سرمایه داری را هدف گرفت، هر چند جمله ای گنگ است اما می توان معنای آن را دریافت. دوم آن که ایشان با تقلیل مفهوم نیروهای مولده به یکی از اجزای آن یعنی ابزار تولید، درکی تقلیل گرایانه و اکونومیستی از نظریه و مفهوم نیروهای مولده ی مارکس ارائه داده است. سوم آن که ایشان می پندارد مارکس بر این باور بوده است که تکامل ابزار تولید سبب تغییر نظام های اجتماعی می شود؛ در حالی که نزد مارکس آن چه زمینه ساز تغییر تاریخی صورت بندی اجتماعی- اقتصادی می شود، نه تکامل ابزار تولید، بل تضاد سطح رشد و تکامل نیروهای مولده با مناسبات تولیدی موجود است. چهارم آن که مارکس سمت و سوی تحول تاریخی را بر اساس پیکار طبقاتی و پراتیک انقلابی پیش بینی می کرد، نه بر اساس جبر تاریخ و قوانین تحول اجتماعی.

رفیق بهرام رحمانی در ادامه می گوید: « مارکس، با اصول پنج گانه دیالکتیک، تاریخ را مبنا قرار داد و تاکید کرد:

1-همه اشیاء با یکدیگر در ارتباطند؛ 2- هر چیز در حرکتی دائمی ست؛ 3- این حرکت طبق قوانین معینی صورت می گیرد؛ 4- در این قوانین تضاد نقش حیاتی دارد و در یک شی تضاد درونی به اوج خود می رسد؛ 5- تغییر ناشی از وحدت اضداد ست؛ و این وحدت اضداد در طی یک جهش به وقوع می پیوندد. در نتیجه تولد هر پدیده ای تولدی جهشی و هر تغییر به نوعی یک جهش می تواند باشد.» به جرأت می توانم ادعا کنم در هیچ یک از نوشته هایی که تاکنون درباره ی اصول دیالک تیک نوشته شده است، هیچ متنی را نمی توان یافت که این گونه کاریکاتور وار اصول دیالکتیک را معرفی کرده باشد. من به هیچ وجه انتظار نداشتم که رفیق رحمانی تفاوت دیالک تیک هستی شناسانه ی انگلس و دیالک تیک روش شناسانه ی مارکس را درک کند؛ و یا متوجه تفاوت ماتریالیسم فلسفی انگلس و ماتریالیسم پراتیکی مارکس شود. اما می شد انتظار داشت که با رجوع به درسنامه ای مانند ماتریالیسم دیالک تیک و ماتریالیسم تاریخی نیک آیین، حداقل این بخش از نوشته ی خود را کمی تا قسمتی درست و دقیق تر بیان کند. رفیق رحمانی می گوید مارکس با اصول پنج گانه ی دیالک تیک، تاریخ را مبنا قرار داده است و آن گاه به اصول پنج گانه ی دیالک تیک پی برده است. یعنی برای مثال مارکس با مبنا قرار دادن تاریخ پی برده است که همه ی اشیأ با یک دیگر در ارتباطند. باید اعتراف کنم که روایت رفیق رحمانی از سیر دیالکتیسین شدن مارکس روایتی بدیع و بی سابقه است. دیالک تیک رفیق رحمانی دیالک تیک اشیأ است، نه روندها و رویدادهای اجتماعی- تاریخی. رفیق رحمانی می پندارد که مارکس بر اساس اصل چهارم دیالک تیک بر این باور بوده است که تغییر ناشی از وحدت اضداد است، یعنی به باور ایشان مارکس بر این باور بوده است که نظام سرمایه داری بر اساس وحدت کارگر و سرمایه دار تغییر می کند، نه بر اساس پیکار آن ها. رفیق ما اگر قدری تأمل می کرد درمی یافت که وحدت اضداد ضامن پایداری نسبی پدیده هاست نه تغییر آن ها. در حقیقت آن چه سبب تغییر پدیده ها می شود، پیکار اضداد است. به گفته ی لنین « تکامل عبارت است از پیکار بین اضداد».

رفیق در ادامه می گوید: « مارکس، امر انقلاب را هنگامی تئوریزه کرد که عصر، عصر انقلاب بود... تئوری انقلاب( مارکس) بود که جوامع را به حرکت درمی آورد و عصر، عصر شورش های اجتماعی بود و اوج فعالیت انقلابیون.» اگر بپذیریم که تئوری انقلاب مارکس توانسته است جوامع را به حرکت در آورد، آن گاه باید چون ایده آلیست ها بپذیریم که آگاهی اجتماعی، هستی اجتماعی را تعیین می کند، واین به منزله شوریدن علیه مارکس ماتریالیست است که می گوید: هستی اجتماعی، آگاهی اجتماعی را تعیین می کند.


۲ نظر:

ناشناس گفت...

با سلام
لطفا به سایت هفته مراجعه نمائید و نقدی بر نقد شما را مطالعه فرمائید
با احترام
http://www.hafteh.de/?p=5493
http://www.hafteh.de/?p=5415

ناشناس گفت...

خیلی خوب بود. من هم اخیراً مقاله دیگری از بهرام رحمانی خواندم که به رغم پرنفسی پر از اشتباهات بود و بیشترش هم کپی از سایت های دیگر.
شاید سواد ایشان چیزی نباشد ولی نفسشان خوب است.