۱۳۸۷ مرداد ۳۰, چهارشنبه

شهری که در آن همه چیز ممنوع بود

شهري بود كه در آن همه چيز ممنوع بود. و چون تنها چيزي كه ممنوع نبود بازي الك دولك بود، اهالي شهر هر روز به صحراهاي اطراف مي‌رفتند و اوقات خود را با بازي الك دولك مي‌گذراندند. چون ممنوعیت‌های قانونی نه يكباره بلكه به تدريج و هميشه با دلايل كافي وضع شده بودند، كسي دليلي براي گله و شكايت نداشت. در ضمن اهالي مشكلي هم براي سازگاري با اين قوانين نداشتند. سالها گذشت. يك روز بزرگان شهر ديدند كه ضرورتي وجود ندارد كه همه چيز ممنوع باشد، بنابراین جارچي‌ها را روانه‌ی كوچه و بازار كردند تا به مردم اطلاع بدهند كه مي‌توانند هر كاري دلشان مي‌خواهد بكنند. جارچي‌ها براي رساندن اين خبر به مردم، به مراكز تجمع اهالي شهر رفتند و با صداي بلند به مردم گفتند: آهاي مردم! آهاي..! بدانيد و آگاه باشيد كه از حالا به بعد هيچ كاري ممنوع نيست. مردم كه دور جارچي‌ها جمع شده بودند، پس از شنيدن اطلاعيه، پراكنده شدند و بازي الك دولك‌شان را ازسرگرفتند. جارچي‌ها دوباره اعلام كردند: مي‌فهميد؟ شما حالا آزاد هستيد كه هر كاري دلتان مي‌خواهد ، بكنيد. اهالي جواب دادند: خب!ما داريم الك دولك بازي مي‌كنيم. جارچي‌ها كارهاي جالب و مفيد متعددي را به يادشان آوردند كه آنها قبلا انجام مي‌دادند و حالا دوباره مي‌توانستند به آن بپردازند ولي اهالي گوش نكردند و بدون لحظه‌ای درنگ همچنان به بازي الك دولك‌شان ادامه دادند. جارچي‌ها كه ديدند تلاش‌شان بي‌نتيجه است، رفتند كه به امرا اطلاع دهند. امرا گفتند: كاري ندارد!الك دولك را ممنوع مي‌كنيم. آن وقت بود كه مردم دست به شورش زدند و همه امراي شهر را كشتند و بي‌درنگ برگشتند و بازي الك دولك را از سر گرفتند.

بر گرفته از کتاب: شاه گوش می کند. اثر ایتالو کالوینو. ترجمه ی محمد رضا فرزاد و فرزاد همتی. نشر مروارید. صفحه ی 85

هیچ نظری موجود نیست: